آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
شعر
شعر
سگی از کنار شیری رد می شد چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.
کلیله و دمنه
دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:, :: 2:29 :: نويسنده : مهدی
شکوه از پروردگار بلبلی کنج قفس با ناله های زار زار
گوئیا دارد هزاران شکوه از پروردگار
آشیانم گوشه ی باغی پر از آلاله بود
وه چه آمد بر سر آلاله های بی شمار
فرصتی شاید نباشد تا دهم شرح فراق
بر سرم یارب چه آمد از زمستان تا بهار
بال پروازم شکست و باغبان دلشاد شد
در عجب هستم که او را با من مسکین چه کار؟
دل به تنگ آمد از این زندان به نام زندگی
بس که نفرت دارم از بازیچه های روزگار
با تمنا زنده بودن خوار میسازد مرا
همنشین گل چرا باید نشیند پیش خار؟
نغمه هایم بوی غم دارد نمیداند کسی
حال و احوال جدا افتاده از دامان یار
گر چه بلبل با غم هجران مدارا میکند
شکوه از چرخ فلک دارد هزاران در هزار
جلیل چرخی(پائیز)
دو شنبه 29 شهريور 1395برچسب:, :: 2:24 :: نويسنده : مهدی
از جاده ی احساس تو ، از درد نوشتم از یک دل غمگین، دل یک مرد نوشتم
ازقصه ی شبهای بلندی که تو بودی
تا خاطره هایی که شدند زرد نوشتم
از چک چک هر قطره ز دلتنگی قلبم
ز اوارگی این دل شبگرد نوشتم
از کوشش بی حاصل این قلب شکسته
تا فاصله هایی که غم آورد نوشتم
از سوز نفس گیر رخ سرد حضورت
از یک شب طوفانی نامرد نوشتم
از درد فراق و غم دلتنگی شبها
تا ضجه که تاثیر نمى کرد نوشتم
افسوس نشد باشی و همدرد بمانی
شاعر شدم و از دل پر درد نوشتم
روزی می رسد؛ بی هیچ خبری
با کوله بار تنهایی ام،
در جاده های بی انتهای این دنیای عجیب
راه خواهم افتاد...
من که غریبم!
چه فرقی دارد کجای این دنیا باشم؟!
همه جای جهان،
"تنهایی" با من است...
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟ دلم تنها تو را دارد ، ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یك لحظه آری ، با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه باز آرد پشیمانی؟
شنبه 27 شهريور 1395برچسب:, :: 10:38 :: نويسنده : مهدی
مسافر بار سنگینی ز غم بر شانه دارم سالهاست
در میان آب و آتش خانه دارم سالهاست
بنگر احوال مرا آنکس که سنگم میزند
بر سر دیوار ایشان لانه دارم سالهاست
بلبلم یا جغد شب هرگز ندانستم ولی
آشیانی کنج این ویرانه دارم سالهاست
من مسافر بودم از اول در این دیر خراب
در دیار دیگری کاشانه دارم سالهاست
شهنه گر دستم شکست و ساغرم را عیب نیست
خاطرات ماندنی از گوشه ی میخانه دارم سالهاست
گر چه لب را بسته و می را حرامم کرده اند
نقشی از لب بر لب پیمانه دارم سالهاست
گفتمش پائیز را این خش خش دل چیست گفت
شکوه ها از این دل دیوانه دارم سالهاست
جلیل چرخی(پائیز)
دو شنبه 22 شهريور 1395برچسب:, :: 6:52 :: نويسنده : مهدی
ناودانها شر شر باران بی صبری است آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "
خدا زمین را آفرید واختيارش راسپرد به 1+5
.
.
.
۱ محمد
۲ علی
۳ فاطمه
۴ حسن
۵ حسین
+
1عباس
بی تو بی تو ...
مهتاب کجا ؟
کوچه کجا ؟
شعر کجا ؟
بی تو ...
از باقیِ این عمر گذشتم ...
درد دل درد دل را گر توانی نظم بخشی شاعری
ما پر از درد دلیم اما توان شرح نیست
|
|||
![]() |