درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 281
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 293
بازدید ماه : 1730
بازدید کل : 116961
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
جمعه 18 مرداد 1398برچسب:, :: 10:26 ::  نويسنده : مهدی        

امام محمد باقر (ع) پنجمین امام شیعیان و معروف به باقرالعلوم به معنای شکافنده علوم است. امام باقر (ع) دارای فضایل اخلاقی بسیار بوده و روایت است که بسیار بخشنده و مهربان بود حتی با کسانی که نسبت به او رفتار بدی داشتند. ایشان همانند خورشیدی درخشان بر آسمان دانش درخشید و پس از عمری تلاش در میدان بندگی خدا و احیای دین و ترویج علم، در روز هفتم ماه ذی‌الحجه سال 114 هجری قمری به ملاقات الهی شتافت. ایشان در بقیع، کنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموی پدرش امام حسن بن علی (ع) مدفون گشت. شهادت این امام بزرگوار را تسلیت عرض می‌کنیم.
 
 
نگاه کودکی‌ات دیده بود قافله را
 
تمام دلهره‌ها، تمام فاصله را
 
تو انتهای غمی از کجا شروع کنم
 
خودت بگو بنویسم کدام مرحله را
 
چقدر خاطره تلخ مانده در ذهنت
 
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
 
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
 
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
 
چقدر گریه نکردید با سه ساله چقدر
 
به روی خویش نیاورد‌ اید درد آبله را
 
دلیل قافله می‌برد پا به پای خودش
 
نگاه تشنه آن کاروان یک دله را
 
هنوز یک به یک آری به یاد می آری
 
تمام زخم زبانهای شهر هلهله را
 
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
 
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
 
 
 


پنج شنبه 9 خرداد 1398برچسب:, :: 13:6 ::  نويسنده : مهدی        

ﻗﻄﻌﻪ " ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺍﯼ ﺷﺎﻩ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ "
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﯼ ﺷﺎﻩ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺧﻂ ﺍﻣﺎﻧﯽ ﺯ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺍﯼ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﻠﺠﺄ ﺩﺭ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﻥ
ﺩﻭﺭ ﻣﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﺭ ﻭ ، ﺭﺍﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺍﯼ ﮔﻞ ﺑﯽ ﺧﺎﺭ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ
ﻗﺮﺏ ﻣﮑﺎﻧﯽ ﭼﻮ ﮔﯿﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﻻﯾﻖ ﻭﺻﻞ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍِﺫﻥ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﺣَﺮﯾﻤﺖ ﺑﻪ ﻣَﺜَﻞ ﮐﻬﺮﺑﺎﺳﺖ
ﺷﻮﻕ ﻭﺳﺒﮏ ﺧﯿﺰﯼ ﮐﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺗﺎﮐﻪ ﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﮔﺪﺍﺯﻡ ﭼﻮ ﺷﻤﻊ
ﮔﺮﻣﯽ ﺟﺎﻥ ﺳﻮﺯ ﺑﻪ ﺁﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﻟﺸﮕﺮﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻤﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﮐﺴﻢ ﺍﯼ ، ﺷﺎﻩ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺍﺯ ﺻﻒ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻧﮕﻬﯽ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻣﻦ
ﺑﺎ ﻧﻈﺮﯼ ، ﯾﺎﺭ ﻭ ﺳﭙﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺩﺭ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﻡ ﻧﻬﻨﺪ
ﻧﻮﺭ ﺑﺪﺍﻥ ﺷﺎﻡ ﺳﯿﺎﻫﻢ ﺑﺪﻩ
ﺍﯼ ﮐﻪ ﻋﻄﺎ ﺑﺨﺶ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻤﯽ
ﺟﻤﻠﻪ ﯼ ﺣﺎﺟﺎﺕ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺪﻩ


پنج شنبه 29 فروردين 1398برچسب:, :: 8:57 ::  نويسنده : مهدی        

در آستانه میلاد منحی عالم بشریت دو تا دو بیتی از خانوم سلیمانپور تقدیم ساحت مقدس آقا امام زمان
 
 
 
ﺕ ﺧﻮﻭ ﺩﻭﻧﯿﺎ ﻟﻪ ﺑﻦ ﻫﺎ ﺋﻪ ﻧﺘﻈﺎﺭﺩ ...
ﺧﻮﻩ ﺯﯾﻪ ﻭ ﻫﻪ ﺭ ﮐﻪ ﺱ ﺟﻪ ﻣﯿﻞ ﺑﻮﺩﻩ ﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ .
ﻟﻪ ﭘﯿﺸﺘﺌﻪ ﻭﺭ ﺗﻪ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻭﻩ ﺩﻩ ﺭ ..
ﺧﻮﺩﺍ ﺧﻮﻩ ﯼ ﻫﻪ ﺭ ﻓﻪ ﺭﻩ ﺝ ﺑﻪ ﯾﺪﻥ ﻭﻩ ﮐﺎﺭﺩ 
 
 
ﺩﻩ ﻟﻢ ﭼﯿﻮ ﺁ ﺳﻤﺎﻥ . ﺍﻭﺭﯼ ﻭ . ﺗﺎﺭﻩ
ﭼﻪ ﻧﯽ ﺣﺴﺮﺕ ﻟﻪ . ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺩﯾﺎﺭﻩ
ﻋﺰﯾﺰ ﻭ . ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺳﺮﻣﻪ ﭘﻮﺷﻢ
ﻫﻨﺎﯼ ﺑﺎﯾﺪﻥ ، ﺯﻣﺴﺎﻧﯿﺶ ﻭﻩ ﻫﺎﺭﻩ ،،،،،،،،،
 
 


چهار شنبه 3 مرداد 1397برچسب:, :: 7:13 ::  نويسنده : مهدی        

شعر ولادت امام رضا(ع) غلام رضا سازگار

 

مرده از فیض تو احیاگر جان می گردد

 

عالم پیر از این نشئه جوان می گردد

 

سر تسلیم به پای تو فرود آوردم

 

که به انگشت ولای تو جهان می گردد

 

تا نهد چهره به خاک قدم زوّارت

 

سنگ از دامنۀ کوه، روان می گردد

 

با تولاّی تو چون سینۀ دریا به کلیم

 

وادی خوف و خطر مهد امان می گردد

 

هر کجا نام خراسان تو آید به زبان

 

اشک شوق است که از دیده، روان می گردد

 

سجده بر گنبد زرّین تو آرد خورشید

 

که به امواج فضا نورافشان می گردد

 

آهوئی را که تو ضامن شوی ای ضامن خلق

 

خاک او سرمۀ صاحب نظران می گردد

 

همه اعضای وجودم نه سر هر مویم

 

به ثنای تو سراپای زبان می گردد

 

نقش شیر از نگه نافذ تو شیر شود

 

گرگ در خطّۀ طوس تو شبان می گردد

 

همچو بلبل که کند دور و بر گل پرواز

 

گرد گلدستۀ صحنینتو جان می گردد

 

دیده از هستی خود بلکه زخود می پوشم

 

تا که چشمم به رواقت نگران می گردد

 

با تو از آتش دزوخ گل جنّت روید

 

بی تو گلخانۀ فردوس، خزان می گردد

 

زائر کوی تو آرد به خداوند طواف

 

دل من گِرد مزار تو از آن می گردد

 

آسمان ها به طواف حرمت مشغولند

 

تا که بر گرد زمین چرخ زمان می گردد

 

تیغ با معجز ابروت کند کار سپر

 

تیر از گردش چشم تو کمان می گردد

 

ناز بر جان کند و فخر فروشد به بهشت

 

تن هر کس که به خاک تو نهان می گردد

 

کافر ارنام رضا را ببرد در دوزخ

 

دوزخ از فیض دمش رشک جنان می گردد

 

روز پرواز کتب پای صراط و میزان

 

کرم و لطف تو بر خلق عیان می گردد

 

لاله از خشت طلای تو برون آرد سر

 

سنگ با معجز تو درّ کران می گردد

 

موسی از طور تو بانگ ارنی می شنود

 

عیسی از شوق تو بی تاب و توان می گردد

 

گر چه حجّ فقرائی به طواف حرمت

 

تا ابد دایرۀ کون و مکان می گردد

 

گر به بازار جهان خلق جهان سود آرند

 

همه بی مهر ولای تو زیان می گردد

 

می دهد روی خدا را به همه خلق نشان

 

هر که در کوی تو بی نام و نشان می گردد

 

هر که بر پنجره های حرمت گیرد دست

 

پنجه اش عقده گشای همگان می گردد

 

روح بخش دل و جان است و روان قرآن

 

هر کجا وصف ثنای تو بیان می گردد

 

تا کند نغمه سرایی به ثنایت (میثم)

 

گرد او روح ملک، رقص کنان می گردد



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:12 ::  نويسنده : مهدی        

درد دلهام برای تو حسین بسیار است

 

بسته ام بار سفر چشم به راهم یار است

 

خوشی عمر مرا بود به نه سال فقط

 

بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است

 

ابن ملجم به خیالش که مرا کُشت ولی

 

قاتل اصلی من ضرب در و مسمار است

 

حسن از کوچه چه دیدست که لکنت دارد

 

که هنوزم که هنوز است دلش بیمار است

 

به ابالفضل سپردم که کنارت باشد

 

او گرفتار تو و در همه جا غمخوار است

 

بیشتر از همه دلواپس زینب هستم

 

که به هر شهر اسیرِ سرِ هر بازار است

 

زیور آلات به همراه مبر کرب و بلا

 

اُلفت مردم کوفه به طلا بسیار است



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:10 ::  نويسنده : مهدی        

رحمی کن ای پدر تو بر این اضطراب ها

 

آتش مزن به جانم با این شتاب ها

 

از وقتی آمدی دل من شور می زند

 

آرام باش خاطر ما دل کباب ها

 

بر آسمان نگاه مکن ای عزیز من

 

وا می کنی برای چه بغض سحاب ها ؟

 

امشب که قصد کرده ، که ویران کند دلم ؟

 

ای مرگتان رسد ، همه خانه خراب ها !

 

بعد از تو روزگار که روشن نمی شود

 

تاریک می شوند دگر آفتاب ها

 

امشب برای زخم تو مرهم نهم پدر

 

با یاد زخم سینه و آن التهاب ها

 

چشم تو گفت : صبر کنم که فقط همین ...

 

...یک بار نیست دیدن صورت خضاب ها

 

بعد از رسول و فاطمه حالا تو می روی

 

تعبیر می شوند یکایک چو خواب ها

 

بعد از حسن ، حسین نباشد چه می شود ؟!

 

من هستم و تحمل رنج و عذاب ها

 

من هستم و نظاره ی ی یک چوب خیزران

 

من هستم و شلوغی بزم شراب ها



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:8 ::  نويسنده : مهدی        

تیغی فرود آمد و فرقت شكست آه

 

فرقت شكست و موی تو در خون نشست آه

 

خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت

 

چشم تو را در آن سحر تیره بست آه

 

دوران ناب ساغر عمرت به سر رسید

 

دیگر خمار مرگ شد آن چشم مست آه

 

زخم سرت عمیق شد اما تو را نكشت

 

آری تو را كه طاقت این درد هست، آه

 

از آن دمی كه ماه تو در خاك و خون نشست

 

در بین كوچه آینه ی تو شكست آه

 

زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت

 

زخمی كه بر نداشت دمی از تو دست آه

 

حالا دوباره همدم زهرای خود شدی

 

دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه 



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:6 ::  نويسنده : مهدی        

هيچ كس غُربت خونين تو را درك نكرد

 

عشق وآئين تو و دين تو را درك نكرد

 

گرچه برمردم جاهل تو سلوني گفتي

 

يك نفرديده حق بين تو را درك نكرد

 

باربرداشتي ازدوش همه خلق و كسي

 

كول بار غم وسنگين تو را درك نكرد

 

هركه دلداده ايمان و ولاي تو نشد

 

معني مكتب و آئين تو را درك نكرد

 

همه ديدند كه خون دلت از فرقت ريخت

 

يك نفر محنت ديرين تو را درك نكرد

 

جزتو اي صبح سعادت بخدا هيچ كسي

 

لذت رفتن شيرين تو را درك نكرد

 

بعد پرپرشدنت اي گل ايثار ، كسي

 

چمن غرق رياحين تو را درك نكرد

 

ره به سرچشمه خورشيد نيابد هرگز

 

هركسي مصحف زرين تو را درك نكرد

 

جزتو كزحال «وفائي» همه دم باخبري

 

هيچ كس حالت مسكين تو را درك نكرد



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:4 ::  نويسنده : مهدی        

اي كاش بگيرند از امروز سحر را

 

اي اهل ِ حرم سير ببينيد پدر را

 

شمشير پُر از زهر گرفته ز طبيبان

 

بر نسخه ي تو فرصت اما و اگر را

 

جز تو چه كسي عفو كند قاتل خود را

 

آن قاتل ِ خوابيده ي عمري دم ِ در را

 

حتي خودِ قاتل پس از آن ضربه به خود گفت

 

اي كاش كه برداري از اين سجده كمر را

 

باور نكند كوفه كه تو اهل ِ نمازي

 

وامانده دهانش كه شنيده ست خبر را

 

سخت است ولي باز براي دلِ زينب

 

يك روز به تأخير بينداز سفر را



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 5:1 ::  نويسنده : مهدی        

که دیده در دل محراب پیکری خونین؟

 

میان شور و شرر سجده با سری خونین

 

 

برای وسعت هفت آسمان تداعی شد

 

دوباره قصه ی پرواز با پری خونین

 

 

و رفت باغ به تاراج نهروانی ها

 

نشست زخم تبر بر صنوبری خونین

 

 

زبان روزه نماز پر از جراحت را

 

سلام داد از اعماق حنجری خونین

 

 

بدون شک متولد شده ست این فتنه

 

از آتشی که زد ابلیس بر دری خونین 

 



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 4:59 ::  نويسنده : مهدی        

از تو سر و ز مادر من سینه ای شکست

 

تا صبح حشر بر سر بر سینه میزنم

 

جدم که نیست در بر تو مادرم که نیست

 

دارم برای چند نفر سینه میزنم

 

 

من در مدینه یاد گرفتم که هیچ وقت

 

زخمی که شد عمیق مداوا نمیشود

 

گر چند ضربه هم زده بودن باز هم

 

پیشانی تو بیش از این وا نمیشود

 

 

 

گفتند گفته ای که مرا کوچه میبرند

 

می خواهم از بیان خودت بشنوم بگو

 

گفتند گفته ای که تماشام میکنند

 

میخواهم از زبان خودت بشنوم بگو

 

بابا خودت بگو سر بازار میروم

 

بابا خودت بگو که گرفتار میشوم

 

بابا خودت بگو به سرم سنگ میزنند

بابا بگو بدون علمدار میشوم



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 4:56 ::  نويسنده : مهدی        

شعر درمورد شهادت امام علی از زبان حضرت زینب

 

نیست مادر تا ببیند اشکهای جاری ام

 

نیست تا اینکه دهد آن مهربان دلداری ام

 

می رود از حال و خواب از چشمهایم می رود

 

خاطرات دردناکی دارم از بیداری ام

 

روزگاری مادر و حالا پدر شد رفتنی

 

غم همیشه با من است و می کند غمخواری ام

 

میهمان خانه ام را کوفه از دستم گرفت

 

تا ابد شرمنده ام کرده است مهمانداری ام

 

من بدم می آید از این کوچه های چشم تنگ

 

سخت باشد در چنین وضعی امانت داری ام

 

بعد تو کوفه به من بی احترامی می کند

 

نیست یک محرم نماید در غریبی یاری ام

 

بیست سالِ بعد هم باشد سرم را بشکنم

 

تا بیاید باز بوی تو زخون جاری ام

 

دختر تو باشم و بی پرده باشد محملم

 

تو بگو آیا سزاوار چنین آزاری ام

 

خطبه می خوانم ولی با غیرت لحن شما

 

آن زمانی که بیایم پابه پای قاری ام

 

گر ابالفضلت برم باشد خیالم راحت است

 

کوفه می داند که ناموس چنین سرداری ام

 

من خودم معجر رسان دختران حیدرم

 

کور خواهد شد نخواهد دید دشمن، خواری ام



چهار شنبه 16 خرداد 1397برچسب:, :: 4:50 ::  نويسنده : مهدی        

فرق مرا تو طاقت دیدن نداشتی

هجده سر بریده ببینی چه می کنی

 

اینجا همه به گریه ى تو گریه می کنند

خنده به اشک دیده ببینی چه می کنی

 

خون ریزد از شکاف سرم خون جگر شدى

جسمى بخون تپیده ببینى چه می کنى

 

تو یکسره به چشم پدر بوسه می زنى

تیریى درون دیده ببینی چه می کنى

 

وقتى که می رسد ز شریعه، حسین را

با قامتى خمیده ببینی چه می کنى

 

طفلان در به در به بیابان کربلا

چون آهوى رمیده ببینی چه می کنى

 

یک ضربه زد به فرق سرم راحتم نمود

تو قتل صبر، دیده؟، ببینى چه می کنى

 

من پیکرم به غیر سرم لطمه اى ندید

جسمی گلو بریده ببینی چه می کنی ... 



سه شنبه 11 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 12:16 ::  نويسنده : مهدی        

میلاد یگانه منجی عالم امکان مهدی صاحب زمان بر تمام شیعیان جهان مبارک باد

 

مُژده خواهم که گُلِ نرگسِ زیبا آمد !

 

تا در این صُبحِ قشنگ

 

بهترینِ هدیه یِ عرش

 

چو نگینی بر فرش

 

پیشِ چشمانِ همه باز و شکوفا بشود !

 

که خدا می داند

 

با نگاهِ نابّ اش

 

عندلیبانِ همه در پروازند

 

نغمه ها همچو دل انگیزترین آینه ها پیدایند

 

دل و جان همدمِ و هم آوازند

 

چهره ها رخشان اند

 

موج ها آرام اند

 

آب ها آزاد اند

 

چشمه ها شیرین اند !

 

 

 

آسمان از قفسِ تنگ ، رها گردیده ست

 

دلِ هر چلچله‌ دریایِ صفا گردیده ست ؛

 

منبعِ فيض و جوانمردى و احسان پیداست

 

مهرِ مولا رعناست ،

 

جام هایِ دلِ ما مثلِ بُلور

 

شعرمان شعرِ ظهور

 

گنج ها بی پایان

 

آفتابش تابان

 

دست ها سویِ اُفق چون باران

 

و کنون

 

فصل ها جُمله بهاران شده اند ؛

 

و همه می دانند

 

وارثِ تاجِ نبی

 

که چنین رحمانی ست

 

همه از نسلِ علی ست !

 

و به سودایِ گُلِ سُرخ قسم

 

با سفیری شاداب

 

و نگاهِ مهتاب

 

در همین لحظه یِ شاد

 

صحبتِ گل ها را

 

می توان با نظری معنا کرد ،

 

تا که خورشیدِ رُخِ زیبایش

 

پُشتِ آدابِ دعا سر بزند !

 



شنبه 8 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 13:14 ::  نويسنده : مهدی        

هر لحظه عمرت شده از پیش مقدر

یک تاج کیانی و دگر خاک سیه سر

 

یک قطره باران نچکد بی نظر دوست

سیلاب کند انچه که او کرده مقرر

 

محدود بود قدرت تاثیر تو جانا

بر دایره پرگار کشد خط مدور

 

ما قره به خویشیم و نبینیم حقیقت

هر چند بود جلو حق پاک و منور

 

هر باز دمت جلو الطاف الهی ست

لیکن شده ای غافل ازاین لطف مکرر

 

دل خوش منما بر ثمر باغ عزیزت

بی اذن خداوند کجا باغ دهد بر

 

در هر دو جهان بنده و شرمنده انیم

زیرا که خداوند بود مالک و سرور



شنبه 1 ارديبهشت 1397برچسب:, :: 12:33 ::  نويسنده : مهدی        

ﻣﻪ ﺷﻌﺒﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺭﻭﺯ ﭼﺎﺭﻡ ﭘﺴﺮ ﺍﻡ ﺑﻨﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﭘﺪﺭﺵ ﺣﯿﺪﺭ ﮐﺮﺍﺭ ﺯﻣﯿﻼﺩﺵ ﺷﺎﺩ

ﺑﺮ ﺑﻨﯽ ﻫﺎﺷﻤﯿﺎﻥ ﻣﺎﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻧﺎﻣﺶ ﻋﺒﺎﺱ ﺷﺪ ﻭﻣﻌﻨﯽ ﺁﻥ ﺷﯿﺮ ﺩﮊﻡ

ﺑﯿﻦ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﻋﺮﺏ ﺷﯿﺮﺗﺮﯾﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺟﻤﻠﻪ ﺫﺭﯾﻪ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﻧﻨﺪ

ﯾﮏ ﺑﺮﺍﺩﺭﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺭﻭﻣﻌﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻻﺩ ﺑﺘﻮﻝ

ﭘﺴﺮﻡ ﺑﻬﺮ ﻏﻼﻣﯽ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺯﺩ ﻭﮔﻔﺘﺎ ﺑﯿﻨﻢ

ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﮐﺮﺑﺒﻼ ﺗﻘﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺁﻣﺪﻩ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺳﭙﻬﺪﺍﺭ ﺣﺴﯿﻨﯽ ﺑﺸﻮﺩ

ﺁﻥ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﯾﻞ ﻟﺸﮕﺮ ﺩﯾﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻡ ﺑﻨﯿﻦ ﺩﺭﺱ ﻭﻓﺎﯾﺶ ﺩﺍﺩﻩ

ﺍﺳﻮﻩ ﺑﺮﺍﻫﻞ ﻭﻓﺎﯾﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺁﻣﺪﻩ ﺳﺎﻗﯽ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﺣﺴﯿﻨﺶ ﮔﺮﺩﺩ

ﺁﺏ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺍﻭ ﭼﻠﻪ ﻧﺸﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺭﻭﺯ ﻣﯿﻼﺩ ﺍﺑﻮﺍﻟﻔﻀﻞ ﺑﻪ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻦ

ﺑﻬﺮ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻋﻤﻮ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺸﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﮐﻒ ﺑﺰﻥ ﺧﻮﺏ ﻃﻠﺐ ﮐﻦ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺑﺒﻼ

ﺑﺎﺏ ﺣﺎﺟﺎﺕ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺛﻤﯿﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ



دو شنبه 13 فروردين 1397برچسب:, :: 7:19 ::  نويسنده : مهدی        

ﺍﺷﻌﺎﺭرحلت ﺣﻀﺮﺕ ﺯﯾﻨﺐ ‏( ﺱ ‏) - ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺣﯿﻤﯽ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ...

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﭘﺎﻱ ﺑﻲ ﺭﻣﻖ ﺍﻭ ﺗﻮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺑﻴﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺑﺎﺭ ﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻢ ﺍﺯ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺟﺰ ﮔﻴﺴﻮﺍﻥ ﻏﺮﻕ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺭﻭﻱ ﻧﻴﺰﻩ ﻫﺎ

ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺑﻼ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺳﺎﻳﻪ ﺑﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﺟﺰ ﺣﻮﺍﻟﻲ ﮔﻮﺩﺍﻝ ، ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ

ﺭﺍﻫﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ؟

ﻳﮏ ﺷﻬﺮ ﭼﺸﻢ ﺧﻴﺮﻩ ﺑﻪ ... ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺑﮕﺬﺭﻳﻢ

ﺷﻬﺮﻱ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﻭّﺕ ﻭ ﻏﻴﺮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺁﺭﻱ ﻫﺰﺍﺭ ﺩﺍﻍ ﻭ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﮐﺸﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﺍﻣﺎ ﺗﻨﻮﺭ ﻭ ﺗﺸﺖ ﻃﻼ ﺭﺍ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺐ ﻣﻘﺪﺱ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﺑﻼ

ﺟﺎﻳﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻮﺳﻪﯼ ﺁﻥ ﺧﻴﺰﺭﺍﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ !

ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺣﯿﻤﯽ

 



پنج شنبه 17 اسفند 1396برچسب:, :: 8:25 ::  نويسنده : مهدی        

قاسم صرافان

دریایی و دل دادی یک روز به دریایی

این شد که پدید آمد از عشق تو دنیایی

هم صاحب آبی تو، هم روح حجابی تو

هم نور دل ساقی، هم مادر سقایی

شیدای شکوه تو تنها دل حیدر نیست

عالم همه مجنونند وقتی که تو لیلایی

از نور تو یا کوثر! ـ تا کور شود ابترـ

دارد دل پیغمبر چه ام ابیهایی!

مرضیه و راضیه، ریحانه و حانیه

منصوره و مستوره، به به! که چه اسمایی

معصومه‌ای و عصمت از نام تو می‌جوشد

هم کوثر و تسنیمی، هم سدره و طوبایی

باغی شده پر برکت، بهتر شده از جنت

حالا که زمین دارد انسیه حورایی

آن روز چرا محشر نامش نشود؟ آخر

آن روز تو می‌آیی ای جلوه‌ی زیبایی!

هم دختر طاهایی هم همسر مولایی

قدر تو ولی این نیست، اینست که زهرایی

گفتند که پنهانی، اما به خدا دیدم

هر لحظه که درماندم، آن لحظه همان جایی

در خواندن تو سوزی است، با ما تو بخوان مادر!

"ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی



دو شنبه 30 بهمن 1396برچسب:, :: 11:59 ::  نويسنده : مهدی        

ﺍﺳﻤﺎﺀ ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ : ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺻﺪﺍﻯ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺷﻨﻴﺪﻡ ، ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﻧﺒﻴﻨﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﺩﻳﺪﻡ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺼﻄﻔﻰ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻗﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺖ ، ﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻋﻠﻰ ﻣﺮﺗﻀﻰ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﺶ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﺠﺘﺒﻰ ﻭ ﮔﺮﻳﻪﺍﺵ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﻴﻦ ﺷﻬﻴﺪ ﻭ ﭘﮋﻣﺮﺩﮔﻰ ﻭ ﺣﺴﺮﺗﺶ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻢ ﻛﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﺗﻦ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﻏﻢ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﺍﺭﻧﺪ ، ﺍﺯ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ﺍﻣﺖ ﻣﺤﻤﺪ ﺗﺮﺣﻢ ﻓﺮﻣﺎﺋﻰ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﻯ ﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﺍﺭﺩ ﻛﻨﻰ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺗﺮﻳﻦ ﺳﺆﺍﻝ ﺷﻮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﺗﺮﻳﻦ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺎﻧﻰ . ‏( 4 ‏)

شهادت فاطمه الزهرا ،بانوی زنان جهان و دختر پیامبر گرامی اسلام بر تمام عذاران  جهان تسلیت باد



دو شنبه 30 بهمن 1396برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : مهدی        

ﻣﻦ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ ﯾﺎ ﺣﺴﻦ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﺩﺭ

ﺗﻮ ﺑﻘﯿﻊ ﺣﺮﻡ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﺎ ﺣﺴﻦ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﺩﺭ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺿﺮﯾﺢ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺕ

ﻧﻪ ﯾﻪ ﺷﻤﻌﯽ ﻧﻪ ﯾﻪ ﺯﺍﺋﺮ ﺩﻝ ﻣﺎ ﺁﺭﻭﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺗﻮ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺍﻣﺎ ﻗﺒﺮ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮐﺠﺎﺳﺖ ﺁﻗﺎﺟﻮﻥ

ﻏﺮﺑﺖ ﻗﺒﺮﻫﺎﯼ ﺧﺎﮐﯽ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻟﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﻗﺎ ﺗﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ

ﯾﻪ ﺯﻥ ﻭ ﯾﻪ ﻣﺸﺖ ﺣﺮﻭﻣﯽ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺍﮔﻪ ﺳﯿﻠﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﻮﻥ ﮐﻮﭼﻪ

ﺍﻭﻥ ﻣﯿﻮﻥ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭ ﮔﻮﺷﺶ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻣﻦ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺑﻮﺩ

ﺯﻥ ﺑﺎﺭﺍﺩﺍﺭ ﻣﺮﯾﺾ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻩ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺟﺎﯼ ﭘﺎ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ ﭼﺎﺩﺭ ﭼﺎﺩﺭ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﺎﺩﺭ

ﺑﺮﺍ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺪ ﺗﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺣﺴﻨﻢ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﮕﯽ ﭼﯽ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﺑﺮﺍ ﻣﺮﺩﺍ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺼﻪ ﺍﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺻﻮﺭﺗﺶ ﮐﺒﻮﺩ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﺯﻭ ﺷﻮ ﺷﮑﺴﺖ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩ

ﺧﻮﻥ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ ﺯ ﺯﺧﻢ ﺳﯿﻨﻪ ﺧﻮﻥ ﺭﯾﺰﯼ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ ﯾﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﯿﺴﺎﺯﻩ

ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﻪ ﺣﯿﺪﺭ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻤﻮﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺯﯾﻨﺒﻢ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺗﺎ ﮐﻔﻦ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ

ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﯼ ﺣﺴﯿﻨﻢ ﻏﯿﺮ ﺑﻮﺭﯾﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺩﺧﺘﺮﻡ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺎﺩ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺮﯼ ﺭﻭ ﺗﻞ ﺧﺎﮐﯽ

ﻣﻦ ﺗﻮ ﮔﻮﺩﯼ ﺍﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﯿﺎﺩ ﻧﻤﯿﺸﻪ

)) ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦ ﻏﺮﯾﺐ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﯾﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﻝ ﻣﻦ ((

ﺩﻝ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺁﻗﺎ ﻧﯿﺎﺩ ﮐﺮﺑﻼ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻣﻦ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﻭ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﮐﺮﺑﻼ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺣﺮﻡ ﯾﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﻪ ﻏﺮﯾﺐ ﺑﯽ ﮐﺲ ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﻭ

ﺍﮔﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﺑﻮﺱ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﺎﺩ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﺤﺮﻣﯿﻦ ﻭ ﺍﻭﻥ ﺷﺒﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ

ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺩﻝ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺁﻗﺎ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﻏﺮﻭﺏ ﺟﻤﻌﻪ

ﻋﺼﺮ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﯿﺖ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﺮﺑﻼ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﯽ ﺩﻭﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ

ﺍﺻﻼ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺗﻮ ﺣﺮﯾﻤﺶ ﺩﺭﺩ ﺩﻭﺍ ﻧﺸﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭ ﺑﮕﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺗﻮﯼ ﺩﻧﯿﺎ

ﻣﺜﻞ ﭘﺮﭼﻢ ﺭﻭ ﮔﻨﺒﺪ ﻃﻼﯼ ﺁﻗﺎﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﯾﻮﺳﻒ ﯾﻪ ﮔﺪﺍ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺧﻮﺑﺎ

ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻣﯽ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﻪ ﻧﮕﺎﻡ ﮐﻦ ﺁﻗﺎ ﺟﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮ ﺯﯾﺎﺩ ﻧﻮﮐﺮ

ﺍﻣﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﻧﻮﮐﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﯽ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻫﺮﮐﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺗﻮ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﻣﻦ ﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﺍﺩﻡ

ﺩﺳﺖ ﺭﺩ ﻧﺰﻥ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺳﮕﻢ ﺁﻗﺎ ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺑﺮ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﺖ

ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﺳﮓ ﻫﻢ ﺣﺘﯽ ﺭﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻣﻦ ﯾﻪ ﻋﻤﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﺁﻗﺎ ﻧﻤﮏ ﻭ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﻤﮑﺪﻭﻥ

ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺗﻮ ﺯﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﮐﺎﺳﻪ ﻟﯿﺲ ﻧﻮﮐﺮﺍﺗﻢ ﯾﻪ ﮔﺪﺍﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﺍﺩﻡ

ﺗﻮ ﻣﻨﻮ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﻫﯿﺌﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻣﺪﺩ ﮐﻦ ﻣﻦ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻡ ﺗﻮ ﺟﻨﺖ

ﻣﯿﮕﻢ ﺁﯼ ﺧﺪﺍ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ ﻣﺸﺪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺻﺤﻦ ﺍﺕ ﻟﻮﻧﻪ ﺩﺍﺭﻩ

ﯾﻪ ﮐﻤﯽ ﺩﻭﻧﻪ ﺑﭙﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻢ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﺯ ﺑﮑﺸﻢ ﭘﺮ ﺗﻮﯼ ﺻﺤﻦ ﺍﻧﻘﻼﺑﺖ

ﻣﯿﻮﻥ ﺻﺤﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻫﯿﺞ ﺟﺎ ﮔﻮﻫﺮﺷﺎﺩ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺗﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﺗﺸﻨﻪ ﯼ ﺁﺑﻢ ﺁﺏ ﺳﻘﺎﺧﻮﻧﻪ ﯼ ﺗﻮ

ﻣﯽ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺁﺏ ﮐﻮﺛﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﻭﻡ ﻣﺜﻞ ﺍﺵ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﯾﺎﺭﺿﺎ ﺟﻮﻥ ﺟﻮﺍﺩﺕ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﺩ ﺯﯾﺎﺭﺕ

ﯾﻪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺑﺎﺕ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﺯ ﮐﺮﻡ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺻﻔﺎ ﻭ ﻣﺮﻭﻩ ﻧﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﺸﻬﺪ

ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﺗﻮ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ ﻣﺸﺪ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﻣﺰﺩ ﺍﯾﻦ ﮔﺪﺍﯼ ﺷﺎﻋﺮ ﯾﻪ ﺳﺤﺮ ﺗﻮ ﺻﺤﻦ ﺣﯿﺪﺭ

ﻃﺒﻊ ﺩﻝ ﺗﺎ ﻧﺮﻩ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻃﺒﻊ ﺷﺎﻋﺮﯼ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﻣﺴﺘﻢ ﻣﯽ ﭘﺮﻩ ﺗﺎ ﺻﺤﻦ ﺣﯿﺪﺭ

ﺑﺮﺍ ﯾﻪ ﺩﻝ ﺩﯾﻮﻧﻪ ﻫﯿﭻ ﮐﺠﺎ ﻧﺠﻒ ﻧﻤﯿﺸﻪ

ﺭﺿﺎ ﺣﺴﻦ ﭘﻮﺭ

 



دو شنبه 30 بهمن 1396برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : مهدی        

ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻫﻞ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﻡ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ

ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ ﻏﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ

ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻣﺎ

ﺻﻔﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ

ﮐﻨﻮﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻧﺎﻟﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺑﺎﺩ

ﻭ ﺣﺘﯽ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﻧﺎﻟﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺩ

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺷﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﯿﺎﻫﯽ

ﺧﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ

ﺯ ﭼﺸﻤﺶ ﺳﯿﻠﯽ ﮐﯿﻦ ﺳﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ

ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﯽ ﻫﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ

ﺧﻮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ

ﺩﻭ ﺩﺳﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ

ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺯﺧﻢ ﻓﺪﮎ ﺧﻮﺭﺩ

ﺩﻝ ﺭﯾﺶ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻧﻢ ﻧﻤﮏ ﺧﻮﺭﺩ

ﺧﺮﺍﺑﻢ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻧﯿﺎ

ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ ﮐﺘﮏ ﺧﻮﺭﺩ

ﮐﻤﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺷﺒﻨﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ

ﻭ ﺑﺎ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻏﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ

ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻣﯽ ﺯﺩ

ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻣﺘﯽ ﺧﻢ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ

ﺷﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻏﻤﺨﻮﺍﺭ ﺯﻫﺮﺍ ‏( ﺱ ‏)

ﻭ ﻣﺪﯾﻮﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺑﺎ

ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺣﺪﻭﺩ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺖ

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺑﺒﻮﺳﻢ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ

ﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ

ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﻧﻢ ﻧﻢ

ﻭ ﺩﺭ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻣﻖ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺎﺗﻢ



پنج شنبه 26 بهمن 1396برچسب:, :: 9:8 ::  نويسنده : مهدی        

نمنيه طاقت نيه توانام......
             
 يا علي هاناي برس وهانام
 
  يا هاناي يه درياي نيله.......
            

مسلمان و دس كافراسيره


        يا علي بي گناه و تقصير...........


      يه گردن دو طوق دوپاچهارزنجير


 
يا علي و حق خود وكلامت..
            
وقاپي پرنوردوانزده ايمامت



يا علي هاناي فره تنگمه..
    
وينه كارواني له ري لنگمه



علي عليمه عليم ضروره....
             
علي حاضره مه ذهنم كوره


 
هر له گهواره تا وه لب گور.........
           
 ياعلي دسم گيرخودشفاخوام بو



سه شنبه 24 بهمن 1396برچسب:, :: 8:50 ::  نويسنده : مهدی        

بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است

 

بیا که زخم زبان های دوستان کاری است

 

به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس

 

برای منتظران چاره نیست ناچاری است

 

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما

 

قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

 

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی

 

گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !

 

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود

 

کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

 

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم

 

تمام سال اگر کارمان عزاداری است

 

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند

 

که کار منتظرانت همیشه بیداری است

 

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو

" چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "

 

 



سه شنبه 24 بهمن 1396برچسب:, :: 8:42 ::  نويسنده : مهدی        

از اين سفر با خود نخواهم برد باري

 

جز شرمساري شرمساي شرمساري

 

از بس كه با من مهربان رفتار كردي

 

احساس كردم زائري جز من نداري

 

صدها من اینجا هست اما من کدامم؟

 

گم کرده ام خود را در این آیینه کاری

 

اینجا قرار است امشب آرامش بگیرم

 

آرامش است این حال خوش یا بی قراری؟

 

ديدم ضريحت را -هزاران چشم بيدار-

 

ديدم تو هم دلتنگي از چشم انتظاري



سه شنبه 10 بهمن 1396برچسب:, :: 20:23 ::  نويسنده : مهدی        

اشعار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

 

***

 

بر زانوی تنهایی ام دارم سرت را

 

با گریه می بینم غروب آخرت را

 

من التماس لحظه های درد هستم

 

آیا نگاهی می کنی دور و برت را؟

 

دست مرا بستند و پشتم را شکستند

 

می بینی آیا حال و روز حیدرت را؟

 

حالا که روی پای من از حال رفتی

 

فهمیده ام اوضاع و احوال سرت را!

 

پروانه حرف عشق را هرگز نمی زد

 

می دید اگر یک مشت از خاکسترت را

 

افتاده ام پشت درِ قفل نگاهت

 

واکن دوباره چشمهای نوبرت را

 

بر زانوی تنهایی خود سر گذارم

 

وقتی ندارم بر سر زانو سرت را

 

 



سه شنبه 10 بهمن 1396برچسب:, :: 20:19 ::  نويسنده : مهدی        

اشعار فاطمیه

 

اشعار شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

 

***

 

گریه کن گریه عزیزم که سبکتر بشوی

 

وقت آن نیست که اینگونه کبوتر بشوی

 

همسر تازه جوانم نکند خسته شدی

 

نکند باعث تنهایی حیدر بشوی

 

قول دادم که حواسم به حسین ات باشد

 

پس نبینم که دگر فاطمه مضطر بشوی

 

کاش می شد گل یاسم که بخندی از نو

 

کاش می شد بشکوفی و معطر بشوی

 

می کشی شوهر خود را زخجالت گر تو

 

چهره نیلوفری دیدار پیمبر بشوی

 

راستی خانه ی ما را چه کسی آتش زد ؟

 

ای گل من چه کسی خواست که پرپر بشوی ؟

 

بغض خود را بٍشکن چونکه علی مایل نیست

 

با غم و غصه در این خانه به آخر برسی

 

ای که با خنده تو بیگانه شدی پس بانو

 

گریه کن گریه عزیزم که سبکتر بشوی



جمعه 6 بهمن 1396برچسب:, :: 11:5 ::  نويسنده : مهدی        

ﺷﻌﺮ ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﻟﻄﯿﻔﯿﺎﻥ ، ﻭﯾﮋﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ‏( ﻋﺞ ‏)

 

ﺍﯾﻦ ﻫﻔﺘﻪ ﻫﻢ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﻮ ﺍﻣﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺯﻫﺮﺍ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﺸﻢ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻫﺎ

ﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﺻﺒﺤﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﯾﻢ

ﺍﻣﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺁﻗﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﭼﺸﻢﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺍﺻﻼ ﺑﻌﯿﺪ ﻧﯿﺴﺖ

ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯼ ﮔﺬﺭ ﻣﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﺍﻣﺮﻭﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﻓﺖ ﭼﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﮐﻨﯿﻢ

ﺁﻗﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺗﺮ ﺷﻮﯾﻢ

ﺗﺎ ﺭﻭﺑﺮﻭﯾﻤﺎﻥ ﻧﺸﺪﯼ ﺗﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ

ﯾﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺑﯿﺎﯼ ﻗﻨﻮﺗﻢ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺍﺳﺖ

ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﯾﺎ ﻧﯿﺎﻣﺪﯼ



جمعه 6 بهمن 1396برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : مهدی        

سید مجتبی شجاع

 

دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز

و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز

 

بوسه یک روز به خاک قدمت خواهم زد

لب به امید همان بوسه به پا مانده هنوز

 

فقرا پیش کریمان که معطل نشوند

منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز

 

در نبودت ز دلم صدق و صفا کم کم رفت

مهرت اما به دلم شکر خدا مانده هنوز

 

می‎شود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟

دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز

 

هر چه که خواسته‎ام داده‎ای اما آقا

با شما یک سفر کرب و بلا مانده هنوز

 

ای امید همه دل‎های شکسته برگرد

دختری در عقب قافله جا مانده هنوز

 

به همان ناله‎ی بین در و دیوار قسم

مادرت چشم به راهت به خدا مانده هنوز



سه شنبه 3 بهمن 1396برچسب:, :: 8:37 ::  نويسنده : مهدی        

ولادت قهرمان فصاحت و بلاغت و مظهر مهربانی و عطوفت
عقیله بنی هاشم، زینب کبری علیها السلام مبارک باد.

 



سه شنبه 3 بهمن 1396برچسب:شعر مذهبی 'میلاد حضرت زینب, :: 8:22 ::  نويسنده : مهدی        

   يا زينب كبري (س)

با خبر کرد نسيمي همه ي دنيا را

مطلاطم شده ديدند دل دريا را

گل سرخي که مي از قطره ي شبنم مي زد

مست مي کرد ز بوي نفسش صحرا را

چه صفايي چه هوايي چه دلي داشت زمين

شور مي داد ز حال خوش خود بالا را

چشمهايي به روي چشم دگر وا شد و بعد

دل مجنون کسي برد دل ليلا را

بين آغوش برادر چقدر آرام است

چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوييا بار دگر حضرت پيغمبر ديد

عکسي از ماه رخ کودکي زهرا را

 

 

زينت خانه ي مهتاب به دنيا آمد

زينب حضرت ارباب به دنيا آمد

 

 

چهره اش منعکس از طلعت روي زهراست

عشق بازيش از آن حال و هوايش پيداست

حضرت زينب کبري خودش اقيانوسيست

گرچه چشمان پر از گوهر نابش درياست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست

از ازل تا به ابد پرچم زينب بالاست

مادري کرد براي سه امامش زينب

پس ولايت به پرستاري او پا برجاست

سوره ي مريم قرآن نمي از تفسيرش

وسعت روح بزرگش چقدر نا پيداست

 

 

بهترين خوبترين خواهر دنيا آمد

حضرت فاطمه ي ديگر دنيا آمد

(مسعود اصلاني)

 

 



 
فدای نامت بام شای کوثر ساقی 
خواجه ی خزاین بهشت باقی 
هی حبل المتین هانای روژ تنگ 
هی طاقت نمن گیان نین ژسنگ 
برس ودادم شای گردون وقار 
اسدالله ی دین قاتل کفار 
من ویم مزانم دستلاتت هس 
ژحال تحریر تاروژ الس 
اگرمزانی کسی هنی هس 
تابچم دامان او بگرم ودس 
یاعلی هانای فرد فریادرس 
برس وهانای درمنه ی بی کس 
 


جمعه 17 آذر 1396برچسب:, :: 9:29 ::  نويسنده : مهدی        
 
ﺍﯼ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻔﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺷﻤﻊ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺷﺪ ﺑﯽ ﻓﺮﻭﻍِ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺍﯼ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺯﻫﺮﺍ ، ﮐﺠﺎﺳﺘﯽ؟
ﺗﺎ ﺑﻨﮕﺮﯼ ﻓﻐﺎﻥ ﻭ ﻧﻮﺍﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺍﯼ ﺑِﻨﺖ ﺳﯿﺪ ﻗُﺮﺷﯽ ، ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻕ ﺗﻮ
ﺍﺯ ﺩﻝ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﯿﺮ ﺑﻼ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﯿﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﻗﺎﻣﻮﺱ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﺮﺳﻢ ﮐﻪ ﻃﻮﻝ ﻋﻤﺮ ﺷﻮﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺩﺭ ﺗﻨﮕﻨﺎﯼ ﺗﻦ ﺷﺪﻩ ﻣﺤﺒﻮﺱ ﺭﻭﺡ ﻣﻦ
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﻣﺮﻍ ﺟﺎﻥ ﺑﭙﺮﺩ ﺯﺁﺷﯿﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺯﻫﺮﺍ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻏﻢ ﻣﺤﻨﺖ ﺭﻫﺎ ﺷﺪﯼ
ﻣﻦ ﺑﯽ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﯼ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﻻﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﺑﻪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﭽﻮ ﺗﻮ
ﺑﺎﺷﺪ ﺷﺮﯾﮏ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﻣﺤﺮﻣﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘَﺮﻡ ﺳﻮﺧﺖ ﺍﻟﻌﺠﺐ
ﮐﺲ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻧﺸﺪ ﺯ ﺷﺮﺍﺭ ﺯﺑﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺯﻫﺮﺍ ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﻋﻠﯽ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﯽ؟
ﺍﯼ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺯ ﺳﻮﺯ ﺩﻝ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺍﻧﺪﺭ ﺣﯿﺎﺕ ﻋﺎﺭﯾﻪ ، ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﺯ ﺗﻮ
ﺗﺎ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ ﻓﺘﺪ ﺑﻪ ، ﺩﺭ ، ﻭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﺮ ﺣﻖّ ﺧﻮﺩ ﺩﻫﻢ ﻗَﺴَﻤﺖ ﺑﮕﺬﺭ ﺍﺯ ﻋﻠﯽ
ﺑﺲ ﺟﻮﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺳﺎﻋﺪ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺗﻮ ﺷﮑﺴﺖ
ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﻏﻢ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﺗﻮ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ
ﺭﻧﮓ ﭘﺮﯾﺪﻩ ﯼ ﺣﺴﻨﯿﻨﺖ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﮔَﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺗﻮ ﺁﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ، ﮔَﻪ
ﺑﻬﺮ ﺗﺴﻠّﯽ ﺩﻝ ﺯﯾﻨﺐ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺍﻡ
ﺟﺰ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺷﮏ ﺗﺮ ﻭ ﻟﺨﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ
ﺑﺮ ﻣﺮﻏﮑﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﺒﻮَﺩ ﺁﺏ ﻭ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻡ
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ

 

 



ﻣﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺁﻣﺪﻡ ، ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺗﻮ

ﺳﺮﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻏﻤﻢ ، ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺗﻮ

ﺗﻮ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﺪﻡ ، ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺑﺮ ﻫﺮ ﺩﺭ ﺯﺩﻡ

ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪﻡ ، ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺍﻥ ﺗﻮ

ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺭﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ، ﻣﻦ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﯼ ﻭﺍﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﻡ

ﯾﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﯾﺎ ﻧﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻨﻢ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮ

ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ، ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮﻡ ﺑﺸﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ

ﻫﺮ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ، ﺟﺰ ﺩﺭﮔﻪ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺗﻮ

ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ، ﮔﻔﺘﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ

ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﮑﺮﺭ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ، ﮐﻮ ﻋﻬﺪ ﻭ ﮐﻮ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺗﻮ؟

ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺍﯼ ﺧﻢ ﺳﺒﻮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ

ﻣﻦ ﺁﺑﺮﻭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ ، ﮐﻮ ﻟﻄﻒ ﺑﯽ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺗﻮ؟

ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﯿﻦ ، ﺑﺎ ﮔﻮﺷﻪ ﯼ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﺒﯿﻦ

ﺟﺰ ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﭘﺮ ﻣﻬﺮﺗﺎﻥ ، ﺟﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ

ﻣﻦ ﺧﺪﻣﺘﯽ ﻧﻨﻤﻮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﺩﺍﻧﻢ ﺑﺴﯽ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻋﻤﺮﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ ، ﭼﻮﻥ ﺧﺎﺭ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺎﻥ ﺗﻮ

*** ﺣﺎﺝ ﻋﻠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ

 

 



ﻣﮕﻮ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺧﺮﺩﻡ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﻤﯽ ﺧﺮﺩﻡ

ﮐﺮﺍﻣﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺑﺮﺩﻡ

ﺍﮔﺮ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﺯ ﺻﻔﺮﻡ

ﻭ ﮔﺮ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ ﻓﺰﻭﻥ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﺪﺩﻡ

ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺩﺭﺕ ﺍﺯ ﺧﻠﻖ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯﻡ ﮐﺮﺩ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺴﯽ ﺟﺰ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻧﺰﻧﻢ

ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺷﺪﻡ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺯ

ﻓﺰﻭﻧﯽ ﮐﺮﻣﺖ ﺳﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻡ ﮐﺸﺪﻡ

ﺯ ﮐﺜﺮﺕ ﮐﺮﻣﺖ ﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﻫﻞ ﺍﻟﺒﯿﺖ

ﺧﺠﺎﻟﺘﯽ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻫﻤﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐُﺸﺪﻡ

ﺯﻫﯽ ﮐﺮﺍﻣﺖ ﻭ ﻟﻄﻔﺖ ﮐﻪ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﮐﺮﺩﯼ

ﺑﺠﺎﯼ ﺁﻧﮑﻪ ﮔﺬﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﺳﺖ ﺭﺩﻡ

ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﺳﮕﺎﻥ ﺩﺭﺕ ﭘﻨﺎﻩ ﺑﺪﻩ

ﻭ ﮔﺮﻧﻪ ﮔﺮﮒ ﮔﻨﻪ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﺩﺭﺩﻡ

ﺑﻬﺎﯼ ﯾﮏ ﺛﻤﻦ ﺑﺨﺲ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻟﯿﮏﺑﻪ ﻟﻄﻒ ﺧﻮﯾﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺋﻮﻑ ﻣﯽ ﺧﺮﺩﻡ

ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﮔﻠﺒﻦ ﻋﺸﻘﺶ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩ ﺭﺿﺎﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻣﺸﺖ ﺧﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﺒﺪﻡ

ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﻧﺎﻡ ‏( ﻣﯿﺜﻢ ‏) ﺭﺍﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﺒﻮﻟﻢ ﮐﻨﺪ ، ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺑﺪﻡ *** ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺣﺎﺝ ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ***



ﺳﻨﮓ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﻟﻌﻞ ﺑﺪﺧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺧﺎﺭ ، ﺑﺎ ﻓﯿﺾ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺳﺮﻭ ﺑﺴﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﮔﺮ ﻧﺴﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﮐﻮﯾﺖ ﻭﺯﺩ ﺳﻮﯼ ﺟﺤﯿﻢ

ﺩﻭﺩ ﺁﻥ ﻋﻮﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺭﺵ ﺑﺮﮒ ﺭﯾﺤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺯﺧﻢ ﺑﯽ ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﻝ

ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﺎﺧﺎﮎ ﺳﺮ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻏﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮔﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﺮﻧﺪ

ﭼﻮﻥ ﺑﺮﻡ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﮔﻠﺴﺘﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺍﺣﯿﺎﮔﺮ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﺶ ﺩﻓﻦ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﮔﻮ ﺍﺟﻞ ﺟﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﮔﯿﺮﺩ ﺯ ﮐﺎﻓﺮ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ

ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﻣﺮﮒ ، ﺁﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺭ ﻣﻔﺎﻡ ﺭﺍﻓﺘﺖ ﺍﯾﻦ ﺑﺲ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﯾﯽ

ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺫﮐﺮ ﻣﻦ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻟﻄﻔﺖ ﺿﺎﻣﻦ ﺁﻫﻮ ﺷﻮﺩ

ﮔﺮ ﮔﺬﺍﺭ ﮔﺮﮒ ﺍﻓﺘﺪ ﮔﺮﮒ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﮔﺮﺩﺵ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺎﺯﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻤﺎﯼ ﺁﻥ

ﻧﻘﺶ ﺷﯿﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺎﮔﻪ ﺷﯿﺮ ﻏﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻧﺎﺯ ﺑﺮ ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺁﺭﺩ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺍﻭﻓﺘﺪ ﺑﺮ ﮔﻨﺒﺪ ﺯﺭﯾﻦ ﺗﻮ

ﮔﺎﻩ ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﮔﺎﻩ ، ﺧﻨﺪﺍﻥ ﮔﺎﻩ ، ﮔﺮﯾﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﻗﻌﺮ ﻧﺎﺭ ، ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﺩ ﻣﻠﺘﺠﯽ

ﻭﺍﺩﯼ ﺩﻭﺯﺥ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﺎﻍ ﺭﺿﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻏﺮﻓﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﻫﻤﭽﻮ ﺭﻭﯼ ﺣﻮﺭ ﮔﻞ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺿﺮﯾﺤﺖ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﻼﺹ ﮔﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﺣﺮﯾﻤﺖ ﯾﮏ ﺳﻼﻡ

ﺍﺟﺮ ﺁﻥ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺧﺘﻢ ﻗﺮﺁﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻣﻮﺭ ﺍﮔﺮ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ ﮔﯿﺮﺩ ﺩﺭ ﺩﻫﻦ

ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﺮﻣﻦ ﺯﻟﻒ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺣﻮﺽ ﺻﺤﻦ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﺷﮏ ﮐﻮﺛﺮ ﺍﺳﺖ

ﺯﻧﮕﯽ ﺍﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﺸﻮﯾﺪ ﻣﺎﻩ ﮐﻨﻌﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﭘﻮﺭ ﻣﻮﺷﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺭ ﻃﻮﺭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻟﺐ ﮔﺸﻮﺩ

ﻫﻤﮑﻼﻡ ﺫﺍﺕ ﺣﻖ ، ﭼﻮﻥ ﭘﻮﺭ ﻋﻤﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺳﺎﺋﻞ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ﮔﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻗﺪﺭﺗﺶ

ﺧﺎﮎ ، ﻣﺸﮏ ﻭ ﺳﻨﮓ ، ﻟﻌﻞ ﻭ ﺭﯾﮓ ، ﻣﺮﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺳﻘﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ

ﺧﻀﺮ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﮐﻮﺛﺮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﺎﺯ ﻋﻄﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺧﺎﮎ ﺍﮔﺮ ﺷﺪ ﺧﺎﮎ ﮐﻮﯾﺖ ﻣﺮﻫﻢ ﺯﺧﻢ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ

ﺁﺏ ﺍﮔﺮ ﺷﺪ ﺁﺏ ﺟﻮﯾﺖ ﺁﺏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺯﻭﺍﺭ ﺗﻮ ﺩﺭ ﻃﻮﺱ ﺍﯼ ﺭﻭﯼ ﺧﺪﺍ

ﺯﺍﺋﺮ ﺫﺍﺕ ﺧﺪﺍﯼ ﺣﯽ ﺳﺒﺤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺁﺳﺘﺎﻥ ﻗﺪﺱ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﺍﻟﺸﻔﺎﯼ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ

ﺩﺭﺩ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯽ ﺩﻭﺍ ﻭ ﻧﺴﺨﻪ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺳﺮﺍﯾﺖ ﻟﻘﻤﻪ ﺍﯼ ﮔﯿﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ

ﻣﻬﺮ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﮐﻢ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻗﺮﺻﻪ ﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻭﺍﻧﮑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭﺕ ﺷﺒﯽ

ﻣﺎﻩ ﺩﺭ ﺑﺰﻣﺶ ﮐﻢ ﺍﺯ ﺷﻤﻊ ﻓﺮﻭﺯﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺗﺎﺑﯿﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺻﺤﻦ ﺗﻮ

ﮔﺮ ﺭﻭﺩ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﻃﻮﺑﯽ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺻﺒﺢ ﻋﯿﺪ ﺳﺎﻝ ﻧﻮ ﺍﮔﺮ ﺁﯾﺪ ﻣﺮﺍ

ﺻﺒﺢ ﻋﯿﺪ ﻭﺳﺎﻝ ﻧﻮ ﺷﺎﻡ ﻏﺮﯾﺒﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﺎ ﺗﻮ ﮔﺮ ﺷﺎﻡ ﻋﺰﺍﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺍ

ﺧﻮﺏ ﺗﺮ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ ﺭﻭﺯ ﻋﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺩﺭ ﺻﻒ ﻣﺤﺸﺮ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﯽ ﻧﺒﯿﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺯﯾﻦ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﺎﻣﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺮﺩ

ﺷﺮﻣﮕﯿﻦ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺯﻫﺮﺍ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﺷﺘﯽ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﮔﯽ ﺩﺭ ﺳﻮﮒ ﺗﻮ

ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﺷﮏ ‏( ﻣﯿﺜﻢ ‏) ﺑﺤﺮ ﻏﻔﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

*** ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺣﺎﺝ ﻏﻼﻣﺮﺿﺎ ﺳﺎﺯﮔﺎﺭ ***



ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻣﺠﺘﺒﯽ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ
***
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﺯﻫﺮ ﺟﻔﺎ ﺟﺎﯼ ﺑﻪ ﺑﺴﺘﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﻃﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ ﺩﻝ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺁﻣﺪﻧﯿﺴﺖ
ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﺟﮕﺮﺵ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻏﻢ ﻭ ﯾﮏ ﻏﺮﺑﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺩﺍﻍ ﺍﺭﺛﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﮑﺮﺭ ﺩﺍﺭﺩ
ﺯﻫﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺲ ﻭ ﮐﺎﺭ ﺩﻝ ﺍﻭ ﮔﺸﺖ ﺍﮔﺮ
ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﺩﺭﺩ
ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻤﺶ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﺮﻭﯼ ﻣﻨﺒﺮ .…
.… ﺭﻭﺩ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺐّ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ؟
ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﺳﻔﺮﺵ ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺶ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﭼﺎﺩﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﯾﺎﺱ ﻣﻌﻄﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﺗﻨﮓ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻻﻟﻪ ﭘﺮﭘﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﺟﺎﻥ ... ﺗﻮ ﺩﮔﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﮑﻦ
ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﯿﺮﻭﺩ ﻭ ﺳﺎﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻩ ... ﻻﯾﻮﻡ ﮐﯿﻮﻡ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍ ﮐﯿﺴﺖ
ﺟﺴﻢ ﺻﺪﭼﺎﮎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ


پنج شنبه 25 آبان 1396برچسب:شعر رحلت پیامبر،28 صفر ،شهادت امام حسن مجتبی, :: 11:3 ::  نويسنده : مهدی        

ﺷﻌﺮ ﺭﺣﻠﺖ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﻋﻈﻢ ‏( ﺹ ‏)
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺧﻤﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﻭ ﺻﺒﺎ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺳﺎﯾﻪ ﺁﻗﺎ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻟﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﻟﺘﯿﺎﻡ ﺩﺍﺩ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﻮﻑ ﮔﻨﺒﺪ ﺧﻀﺮﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﻡ ﻗﺒﻞ ﺧﻠﻘﺘﻢ
ﺷﺼﺖ ﻭﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﻦ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻗﻮﻡ ﻭ ﺧﻮﯾﺶ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺘﯿﻢ
ﺁﻗﺎ ﻋﺒﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺎ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯼ ﺧﻮﺩ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺧﯿﻞ ﭼﺎﺩﺭ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻧﺴﺐ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ
ﺍﻭ ﻗﻄﺮﻩ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺩﻩ ﯼ ﺩﺭﯾﺎ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﺣﺎﻻ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺍﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﻓﺼﻞ ﺧﺰﺍﻥ ﻋﻤﺮ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ، ﺑﻬﺎﺭ ﺭﻓﺖ
ﺩﺳﺘﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺯ ﮐﻒ ﺯﻟﻒ ﯾﺎﺭ ﺭﻓﺖ
ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﺮ ﺯﻫﺮﺍ ﻟﺒﺎﺱ ﺗﻮ
ﺑﺎ ﺑﻮﯼ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﺯ ﮐﻔﻢ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺭﻓﺖ
ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻦ ﻃﻌﻨﻪ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻭ ﺭﺣﻢ ﻭ ﻣﺮﻭﺕ ﮐﻨﺎﺭ ﺭﻓﺖ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺳﺮ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺳﻨﺪ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﺭﻓﺖ
ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﮐﺄﻥّ ﺣﺴﯿﻨﻢ ﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺖ
ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﯾﻞ ﻭ ﺗﺒﺎﺭ ﺭﻓﺖ
ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺯﺩﯼ ﻭ ﺣﺴﯿﻨﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪ
ﺷﺎﯾﺪ ﺩﻟﺶ ﺑﻪ ﮔﻮﺩﯼ ﯾﮏ ﻧﯿﺰﻩ ﺯﺍﺭ ﺭﻓﺖ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﻬﻠﻮﯾﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﯿﺮ ﻣﯿﮑﺸﺪ
ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﻢ ، ﮐﻤﺮﻡ ﺗﯿﺮ ﻣﯿﮑﺸﺪ


 

ﺍﺭﺑﻌﻴﻦ

ﻳﺎ ﺯﻳﻨﺐ ﻛﺒﺮﻱ ‏( ﺱ ‏)

ﯾﮏ ﺍﺭﺑﻌﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺣﯿﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﻣﺎﻧﻨﺪ ﮔﯿﺴﻮﯼ ﺗﻮ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺩﻝ ﻣﻦ ﺳﺒﮏ ﻧﺸﺪ

ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﺯﻟﻔﯽ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ

ﺩﺭ ﺍﻭﻝ ﺑﻬﺎﺭ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﮐﻮﻓﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﮔﺬﺭ ﮔﺬﺭ

ﻗﺎﺭﯼ ﺷﺪﯼ ﻣﻔﺴّﺮ ﻗﺮﺁﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﺩﯾﺪﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﯼ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ

ﺩﯾﺪﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﭘﺎﺭﻩ ﮔﺮﯾﺒﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﺳﺮﺕ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺑﻮﺩ

ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﻮﺩ

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺳﻮﺍﺭ ﻧﺎﻗﻪ ﯼ ﻋﺮﯾﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺣﺴﯿﻦ

ﻣﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭼﺸﻢ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺟﺎﻡ ﺑﻮﺩ

ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻦ ﺗﻮ

ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻫﺎﻟﯽ ﺷﺎﻡ ﺑﻮﺩ

ﺩﺭ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ ﻫﺎ

ﭼﯿﺰﯼ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩ

ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺳﻨﮓ ﺻﻮﺭﺕ ﺗﻮ ﺧﻂ ﺧﻄﯽ ﺷﺪﻩ

ﺍﺯ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﺎﻡ ﺑﻮﺩ

ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﻫﻢ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﺪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻫﻢ ﭘﯿﮑﺮ ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺍﯼ ﺑﯽ ﮐﻔﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﺍﯼ ﺑﻮﺭﯾﺎ ﻧﺸﯿﻦ

ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺧﻠﻌﺖ ﺷﺪﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ؟

ﺁﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﺳﻂ ﺧﯿﻤﻪ ﺳﻮﺧﺘﻢ

ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻫﻢ ﺩﻝ ﻭ ﺟﮕﺮ ﺳﻮﺧﺘﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﮔﻞ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﻏﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﮕﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺒﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﯾﻞ ﺍﻡ ﺍﻟﺒﻨﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ

ﻫﺮﮔﺰ ﮐﺴﯽ ﻧﮕﺎﻩ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺍﯼ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﻠﻨﺪ ﺳﺮﻡ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ

ﺁﯾﯿﻨﻪ ﯼ ﺗﺮﮎ ﺗﺮﮎِ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮﻡ

ﺑﺎﻟﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺮﻡ ﭘﺮ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ

ﺍﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮﻡ

ﻣﻦ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺳﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ

ﺣﺎﻻ ﺳﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻡ ﻭﻟﯽ

ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﻭ ﺧﺎﮐﯽ ﻭ ﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﺑﺮ ﺳﺮﻡ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻭﻝ ﺳﺨﻦ ﻭ ﺷﮑﻮﻩ ﺍﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺍﯼ ﻣﺎﻩ ﺯﯾﻨﺐ ﺍﺯ ﻧﮕﺮﺍﻧﯽ ﺩﺭﺁﻭﺭﻡ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﮐﻮﭼﻪ ﮐﻮﭼﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺷﺪﻡ ﻭﻟﯽ

ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻌﺠﺮﻡ

ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮﻣﺰﺍﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﭼﻮﺏ ﺯﺩ ﻟﺐ ﻗﺮﺁﻧﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺯﯾﺮ ﺳﻮﺃﻝ ﺑﺮﺩ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺑﺎﻻﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﯿﺪ

ﺗﺎ ﮐﻪ ﺭﻓﻮ ﮐﻨﻢ ﺳﺮ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﭘﯿﺶ ﻫﻤﻪ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﮐﻨﻨﺪ

ﺍﻣﺎ ﺧﺪﺍﺕ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺳﻠﯿﻤﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯾﻢ

ﺣﯿﺮﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺣﯿﺮﺍﻧﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ، ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻫﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﺳﺮﺷﮑﺴﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﯾﺪ ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺗﻮ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﻣﺰﺍﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

‏( ﻋﻠﯽ ﺍﮐﺒﺮ ﻟﻄﯿﻔﯿﺎﻥ



ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﻝ ﺯﻳﻨﺐ ‏( ﺱ ‏)

ﻫﺮ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮔﻤﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺍﺻﻼً ﺍُﻣﯿﺪِ ﺁﻣﺪﻥِ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﻣﻦ ﺯﯾﻨﺒﻢ ﻧﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﻭﻗﺖ ﻭِﺩﺍﻋﻤﺎﻥ

ﺯﯾﻨﺐ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﻣﻦ ﺯﯾﻨﺒﻢ ﻧﻪ ﺯﯾﻨﺐ ﺗﺎ ﻋﺼﺮ ﯾﺎﺯﺩﻩ

ﻣﻮﯼ ﺳﭙﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻗَﺪِ ﮐﻤﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺁﺳﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﮐﻮﻓﻪ ، ﺷﺎﻡ

ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﯾﮏ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺁﺳﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﺎ ﺑﺎ ﺣﺮﺍﻣﯿﺎﻥ

ﭘﺮﺩﻩ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻣﺤﻤﻞ ﻣﺎ ، ﺷﺄﻧﻤﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺁﺳﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﻣﺪﻥ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﯿﺮ

ﻏﯿﺮ ِ ﺳﺮﺕ ﺑﻪ ﺭﻭﯼِ ﺳﺮﻡ ﺳﺎﯾﺒﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﮐﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻗﺎﻣﺖ ﮐﻤﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ

ﺩﺍﺭﺍﯼِ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﻟﮑﻨﺖ ﺯﺑﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻣﺎ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﻧﭙﺮﺱ ﺍﺯ ﺩﻟﯿﻞ ﺁﻥ

ﺑﺎ ﻧﺎﺯﺩﺍﻧﻪ ﺍﺕ ﺍﺣﺪﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩ

ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺮﺩﯼ ﺍﺻﻐﺮ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﯽ ﺭﻗﯿﻪ ﻱِ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ

ﺑﺎ ﺍﺷﮏِ ﭼﺸﻢ ﻏﺴﻞ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﮐﻨﻢ ﺣﺴﯿﻦ

ﻭﻗﺘﺶ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺯ ﺗﻨﻢ ﺣﺴﯿﻦ

ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﺴﺖ ﺩﻭ ﺩﺳﺘﻢ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ؟

ﺩﺳﺘﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺳﯿﻨﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺯﻧﻢ ﺣﺴﯿﻦ

ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺳﺎﻟﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﮐﺮﺑﻼ ﺑﺸﻮﺩ ﻣﺪﻓﻨﻢ ﺣﺴﯿﻦ

ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﺬﺷﺖ ﻓﺪﺍﯼ ﺳﺮﺕ ﺣﺴﯿﻦ

ﻣﻌﺠﺮ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺣﺴﯿﻦ

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺎﻩ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺳﺎﻻﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﮔﺎﻫﯽ ﺳﭙﺮ ، ﻃﺒﯿﺐ ، ﭘﺮﺳﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺍﻡ

ﺯﻫﺮﺍ ﻣﯿﺎﻥ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺑﯽ ﻣﻌﺠﺰﻩ ، ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺼﺎ ، ﺑﺎ ﻗَﺪِ ﺧَﻤَﻢ

ﻣﻮﺳﯽ ﻣﯿﺎﻥِ ﻣﺠﻠﺲ ﺍﻏﯿﺎﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﭼﺸﻢ ﯾﺰﯾﺪ ﮐﻮﺭ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻄﺒﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ

ﻣﻦ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ ﺣﯿﺪﺭ ﮐﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﻣﻦ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﻋَﻠَﻢ ِ ﺳﺎﻗﯽ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺗﺎ ﺳﺎﻗﯽ ﺍﺕ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﻋﻠﻤﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﭙﺮﺱ ، ﻣﮕﻮ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﺁﻥ ﺑﻠﺒﻞ ﺳﻪ ﺳﺎﻟﻪ ﻱ ﻣﻦ ﺩﺧﺘﺮﻡ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟

ﯾﺎﺩﺕ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺁﻧﭽﻪ ﺳﺮ ﭘﯿﮑﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ

ﭼﻮﺏ ﻭ ﻋﺼﺎ ﻭ ﻧﯿﺰﻩ ﻓﺮﻭ ﺩﺭ ﭘَﺮَﺕ ﺷﺪ ﻭ

ﺍﺯ ﭘﺸﺖِ ﺳﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻪ ﺑﺎﻻ ﺳﺮ ِ ﺗﻮ ﺭﺍ

ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ِ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ

ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺩﺳﺖِ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﻗﺘﻠﻪ ﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﻌﺪ

ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺳُﻢ ِ ﺍﺳﺐ ﻟﮕﺪ ﭘﯿﮑﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ

ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺷﺎﻡ ﻭ ﻛﻮﻓﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ

ﯾﮏ ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ

ﮔﺎﻫﯽ ﻓﺮﺍﺯ ﻧﯿﺰﻩ ﻭ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻣﺮﻗﺪﺕ

ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻃﺸﺖ ، ﻧﺰﻭﻝِ ﺳﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ

ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ ﮐﻪ ﺍﺑﺎﻟﻔﻀﻞ ﻧﺸﻨﻮﺩ

ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﮐﻨﯿﺰ ﺑﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺷﺪ ﻭ

‏( ﺷﺎﻋﺮﺵ ﺭﺍ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺳﻢ



ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺑﯽ ﺳﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺑﺮ ﺗﻮ ﺟﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻡ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺟﺎ ﺧﻮﺵ ﮐﺮﺩﻩ

ﺁﻣﺪﻡ ﺑﺮ ﻧﮕﻪ ﺁﺧﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺁﺏ ﺷﺪ ﺷﻤﻊ ﻭﺟﻮﺩﻡ ، ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﻣُﺮﺩﻡ

ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺗﺎ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺁﺏ ﻣﻦ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺟﻮﯼ ﻧﺮﻓﺖ

ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﻣﺤﻀﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﯼ ﺁﺏ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﺩ

ﺑﺎﯾﺪ ﺍﻓﺴﻮﺱ ﺑﻪ ﺁﺏ ﺁﻭﺭ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺟﺎﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺯ ﺑﯽ ﺩﺧﺘﺮﯾﺖ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ

ﻣﻦ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻋﻮﺽ ﺩﺧﺘﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﺗﻮ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺩﺭ ﺑﺪﻧﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ

ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺟﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ

ﯾﮏ ﭼﻬﻠﻪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﯽ ﺗﻦ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﯿﺪﻡ

ﺣﺎﻝ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺑﯽ ﺳﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﻢ