درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 31
بازدید دیروز : 492
بازدید هفته : 31
بازدید ماه : 2867
بازدید کل : 142292
تعداد مطالب : 688
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:شعر غمگین؛شعر زیبا؛داستان پیامک, :: 15:45 ::  نويسنده : مهدی        

مرگ من روزی فرا خواهد رسيد

در بهاري روشن از امواج نور

در زمستاني غبار آلود و دور

يا خزاني خالي از فرياد و شور

مرگ من روزي فرا خواهد رسيد

روزي از اين تلخ و شيرين روزها

روز پوچي همچو روزان دگر

سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها

ديدگانم همچو دالانهاي تار

گونه هايم همچو مرمرهاي سرد

ناگهان خوابي مرا خواهد ربود

من تهي خواهم شد از فرياد درد

مي خزند آرام روي دفترم

دستهايم فارغ از افسون شعر

ياد مي آرم كه در دستان من

روزگاري شعله ميزد خون شعر

خاك ميخواند مرا هر دم به خويش

مي رسند از ره كه در خاكم نهند

آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند

بعد من ناگه به يكسو مي روند

پرده هاي تيره دنياي من

چشمهاي ناشناسي مي خزند

روي كاغذها و دفترهاي من

در اتاق كوچكم پا مي نهد

بعد من با ياد من بيگانه اي

در بر آينه مي ماند به جاي

تار مويي نقش دستي شانه اي

مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش

هر چه بر جا مانده ويران مي شود

روح من چون بادبان قايقي

در افقها دور و پنهان ميشود

مي شتابند از پي هم بي شكيب

روزها و هفته ها و ماهها

چشم تو در انتظار نامه اي

خيره ميماند به چشم راهها

ليك ديگر پيكر سرد مرا

مي فشارد خاك دامنگير خاك

بي تو دور از ضربه هاي قلب تو

قلب من ميپوسد آنجا زير خاك

بعد ها نام مرا باران و باد

نرم ميشويند از رخسار سنگ

گور من گمنام مي ماند به راه

فارغ از افسانه هاي نام و ننگ

 

 

 

 

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:شعر؛ پیامک داستان؛ عاشقانه, :: 15:38 ::  نويسنده : مهدی        

عهد و عاشق ...

عاشقم، عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان


سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان


با همه زنجیر و بند و حیله و مکر رقیب


خواهم آمد من به کویَت، گر نمیدانی بدان


مشنو از بد گو سخن، من سُست پیمان نیستم


هستم اندر جستجویت، گر نمیدانی بدان...

گر پس از مردن بیائی بر سر بالین من


زنده می گردم به بویت، گر نمی دانی بدان


اینکه دل جای دگر غیر از سر کویت نرفت


بسته آن را تار مویت گر نمی دانی بدان


گر رقیب از غم بمیرد، یا حسرت کورش کند


بوسه خواهم زد به رویت، گر نمیدانی بدان


هیچ می دانی که این لاهوتی آواره کیست؟


عاشق روی نکویت گر نمی دانی بدان


عاشقم عاشق به رویت، گر نمیدانی بدان


سوختم در آرزویت، گر نمیدانی بدان

 



زبید خاتون و بهلول

هر وقت دلش می گرفت به کنار رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد… پاکی و طراوت آب، غصه هایش را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.آن روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی ازخدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می سازم

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 14:14 ::  نويسنده : مهدی        

جوک های جدید و خنده دار بهمن 92
SMS Khandedar




فــقط یــه ایــرانی میـــتونه با سِـــت کامــل آدیداس و نایک

بره بشیـــنه قـــهوه خــونه قـــلیــون بکشـــه



جوک های جدید و خنده دار بهمن 92
SMS Khandedar




یجور رنگ عوض کنید که

آفتاب پرست ازتون تو دادگاه حمایت از حیوانات

بخاطر نقض قانون کپی رایت شکایت نکنه!

 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:, :: 12:17 ::  نويسنده : مهدی        

مجموعه اشعار فاضل نظری لطفا برای دیدن اشعار فوق العاده زیبایش به ادامه مطلب مراجعه کنید

 



ادامه مطلب ...


به همه خاطـره هایم گره ی کور زدم
به یکی انگ و دگر وصله ی ناجور زدم

تو شدی منکـر ما بودن ما اینهمه سال
همه بر خیل خوش خاطرم هاشور زدم

ازهمان دم که پرید عطر وجودت ز تنم
مـُـردم و بـر بدنم یکـسـره کافــور زدم

لب من نوش دگر جز لب تو نوش نکرد
بوسه تنها به لب خمره ی انگور زدم

خسته از آن همه روزِ پُرِ نیرنگ و ریا
دل بریدم ز سحر بر شب بی نور زدم

رگ خشکیده ی من تیزی تیغی نبرید
من به آن تیغ تـبـر تیزی ساطــور زدم

تو تنت را به تن گرم دگر دادی و من
تن سردم به تن یـخ زده ی گـور زدم

چشم بر من تو ببستی و منم بر دنیا
باز از پیش خدا چشمکت از دور زدم
کامیار کریمی

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:عاشقانه؛ شعر, :: 12:7 ::  نويسنده : مهدی        

بال عشق …

آمدی ، گل در وجودم زاده شد

برگ برگِ خاطرم ، افتاده شد

کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت ، راهی این جاده شد

با تبسم ، بوسه ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد

پیش چشمم باز هم ، عاشق شدی
عشق در بطن دلت ، آماده شد

من به خلوتگاه چشمت ، ساکنم
این پیام از من به قلبت ، داده شد

بی تو پوچم ، ای نگاهت زندگی
روز و شب سمت نیازم ، باده شد

ذره ذره ، غرق گشتم در جنون
حالیا ، دیوانگی هم ، ساده شد

گشته زندانی وجودم در قفس
با تو اما ، بال عشق آزاده شد

آفتاب مشرق و مغرب کنون
هر دو با هم ، بر زمین قلاده شد

کورس عشقت تا نهایت می رود
راز دل از عشق تو ، بگشاده شد

 



سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:دستور زبان عشق؛ قیصر امین پور؛عاشقانه, :: 10:50 ::  نويسنده : مهدی        

دستور زبان عشق




دست عشق از دامن دل دور باد!


می‌توان آیا به دل دستور داد؟





می‌توان آیا به دریا حكم كرد


كه دلت را یادی از ساحل مباد؟





موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟






آنكه دستور زبان عشق را



بی‌گزاره در نهاد ما نهاد



خوب می‌دانست تیغ تیز را

در كف مستی نمی‌بایست داد

 



داشت یوسف را به مشت خاک عالم می فروخت
نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت


با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت



زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر


داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت



زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر


مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت



در تمام سالهای رفته بر ما روزگار


شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت



من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها


گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت



فاضل نظری

 



ن غمت را روی زانو می‌نشانم، او تو را

شاعر: سید اصغر صالحی

گرچه می بینم گریزان از من و ترسو تو را

دوست دارم آهوی زیباتر از آهو تو را

هر که دستی رو به مویی برد، دیوانی نوشت

کی شبی در بر بگیرم-دست در گیسو- تو را

سخت می لرزد تنم وقتی تصور می کنم

شانه در گیسو و گیسو تا سر زانو تو را

خوش به حال تک تک آیینه هایی که هنوز

اینچنین بی پرده می‌بینند رو در رو تو را

آه لعنت بر دلی که می‌کشد این سو مرا

وای! نفرین بر دلی که می‌برد آن‌سو تو را

سهم من از تو همین و سهم او از تو همان

من غمت را روی زانو می‌نشانم، او تو را