درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 322
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 2670
بازدید کل : 142095
تعداد مطالب : 688
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
پنج شنبه 27 فروردين 1394برچسب:عاشقانه عاشقی شهر شعر , :: 8:23 ::  نويسنده : مهدی        

عاشقی…
باید قسمته آدم بشه…
وقتی شد یهو بخودت میایی میبینی یکی هست با همه فرق میکنه!
صدای پاشو میشناسی!!
وقتی میبینیش آنقدر قلبت تند تند میزنه فکر میکنی الان صداشو همه میشنون
بهت محل نذاره کلافه ای؛وقتی هست خوبی وقتی نیست…
مهم نیست که با هم قهرین یا آشتی ؛ مهم اینکه باشه ؛ پیشت باشه،فقط باشه…
وقتی هم نیست جاشو هیچکس دیگه ای پر نمیکنه……..
واین یعنی بهترین و ناب ترین حس دنیا
اصلا"یعنی…
خود خود زندگی…..

 



 

شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر ، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد

از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

با همین نیمه ، همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشقترم را باد برد

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

حامد عسکری



رفته...هنوز هم نفسم جا نیامده است

عشق کنار وصل به ماها نیامده است

معشوق... آنچنان که تویی دیده روزگار

عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده است

صدبار وعده کرد که فردا ببینمش

صد سال پیر گشتم و فردا نیامده است

یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم

یکبار هم برای تماشا نیامده است

ای مرگ! جام زهر بیاور که خسته ایم

امشب طبیب ما به مداوا نیامده است

دل خوش به آنم از سر خاکم گذر کند

گیرم برای فاتحه ی ما نیامده است

حامد عسکر



من می روم ز کوی تو و دل نمی رود

این زورق شکسته ز ساحل نمی رود

گویند دل ز عشق تو برگیرم ای دریغ

کاری که خود ز دست من و دل نمی رود

گر بی تو سوی کعبه رود کاروان ما

پیداست آنکه جز ره باطل نمی رود

در جست و جوی روی تو هرگز نگاه من

بی کاروان اشک ز منزل نمی رود

خاموش نیستم که چو طوطی و آینه

آن روی روشنم ز مقابل نمی رود

محمدرضا شفیعی کدکنی



سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:شهر شعر" شعر عاشقانه"عاشقانه های تلخ, :: 21:59 ::  نويسنده : مهدی        

دیدم دلم گرفته , هوای گریه دارم
تو این غروب غمگین , دور از رفیق و یارم

دیدم دلم گرفته,دنیا به این شلوغی
این همه آدم اما من کسی رو ندارم

دیدم غروبه اما , نه مثل هر غروبی
پهنای آسمونو هرگز ندیده بودم از غم به این شلوغی

دیدم که جاده خسته س, از این که عمری بسته س
اونم تموم حرفاش,
یا از هجوم بارونه
یا از پلی شکسته س
اونم تمومه راهاش, یا انتها نداره یا در میونه بسته س

من و غروب و جاده
رفتیم تا بی نهایت از دست دوری راه
یکی نداشت شکایت

گم شدیم از غریبی , من و غروب جاده
از بس هوا گرفته , از بس غم زیاده

پر از غبار غم بود هر جا نگاه می کردی
کی داشت خبر که یک روز میری که برنگردی

 



جمعه 21 فروردين 1394برچسب:عکس عاشقانه؛ عکس تنهایی, :: 8:2 ::  نويسنده : مهدی        

 



بمون ای فصل خوب قصه های عاشقانه
بمون ای با بودن فصلی از گل با ترانه
بمون ای همصدای لحظه های خواب و رویا
صدای پای بودن توی رگ هام تو نفس هام
چه سخته بی تو رفتن
جه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
وداع آخرین
جدایی در کمین ِ
غروب لحظه های واپسینه ِ
همیشه قصه های آشنایی ناتمومه ِ
تموم لحظه های با تو پیش رومه ِ
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
وداع آخرینه
جدایی در کمینه
غروب لحظه های واپسینهِ
همیشه قصه های آشنایی ناتمومه
تموم لحظه های با تو بودن پیش رومه ِ
چه سخته بی تو رفتن
چه سخته بی تو موندن
نمیشه این جدایی باور من
وداع آخرینه
جدایی در کمینه ِ
غروب لحظه های واپسینه
غروب لحظه های واپسینه

 



جمعه 14 فروردين 1394برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : مهدی        

گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است
با خیالش خواب هایم شب به شب زیبا تر است

مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه!
ظاهراٌ مشغول رقصم، چشم هام امّا تر است

من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است
چشم هایش مثل من تا آخر دنیا تر است

زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چقدر
دوستدارانش فراوان تر، خودش تنهاتر است

گاه می گویم که باید چشم هایم را ... ولی
هرچه محکم تر ببندم چشم، او پیداتر است

 



پنج شنبه 13 فروردين 1394برچسب:, :: 22:11 ::  نويسنده : مهدی        

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم (حافظ)

به مژگان سيه کردی هزاران رخنه در دينم
بيا کز چشم بيمارت هزاران درد برچينم
الا ای همنشين دل که يارانت برفت از ياد
مرا روزی مباد آن دم که بی ياد تو بنشينم
جهان پير است و بی‌بنياد از اين فرهادکش فرياد
که کرد افسون و نيرنگش ملول از جان شيرينم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل
بيار ای باد شبگيری نسيمی زان عرق چينم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفيل عشق می‌بينم
اگر بر جای من غيری گزيند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزينم
صباح الخير زد بلبل کجايی ساقيا برخيز
که غوغا می‌کند در سر خيال خواب دوشينم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعين
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالينم
حديث آرزومندی که در اين نامه ثبت افتاد
همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقينم

 



پنج شنبه 13 فروردين 1394برچسب:, :: 11:14 ::  نويسنده : مهدی        

وقتی کسی را که نداری دوست داری
با عشق داری روی خود، پا می‌گذاری

وقتی به جای "من"، ضمیرت می‌شود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...

وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...

وقتی هوایت ابری است و بغض داری
تا شانه می‌بینی هوس داری بباری...

وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت می‌شود چشم انتظاری...

وقتی که هی نه می‌شود، نه می‌شود، نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...

وقتی نمی‌خواهی که تنهایی بمیری
امّا در آغوش خدا هم بی قراری...

وقتی بمیری پیش از آن که مرده باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری