آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
شعر
شعر
یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:23 :: نويسنده : مهدی
چشم رنگ عسلم تار شد ای یار ، بیا
دلم از ساغر می هم شده بیزار ، بیا
نفسا پیر سخن صید خوش آواز تو بود
صید دامت شده بازیچهٔ اغیار ، بیا
تیغ بر جام نگاهم زده دوشینه حکیم
دلربا شیشهٔ چشمم شده بیمار ، بیا
تیر مژگان تو بر دیدهٔ من درمان است
نازنین درد نگاهم شده بسیار ، بیا
چه گرفتار شب و سایه و بیحوصله ام !
پرده بردار از آن حلقهٔ رخسار ، بیا
قلمم در غزل چشم تو ای جان « کویر »
شده دیوانه تر از مرغ گرفتار ، بیا
یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:18 :: نويسنده : مهدی
بگذﺭ ﺍﺯ " ﻧﯽ "،
" ﻣﻦ " ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ ...
ﻭﺯ "ﺟﺪﺍﯾﯽ ﻫﺎ" ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻢ ...
ﻧﯽ ﻛﺠﺎ ﺍﻳﻦ ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ؟
ﻧﯽ ﻛﺠﺎ ﺩﺍﻧﺪ، "ﻧﻴﺴﺘﺎﻥ" ﺳﻮﺧﺘﻪ؟
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ "ﻣﻦ"...
ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ "ﺭﺍﻭﻱ" ﻣﻨﻢ ...
ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ،
ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢ ...
ﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، "ﻧﻰ "ﺣﺼﯿﺮﻯ" ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ ...
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ "ﺩﻝ"...
"ﺩﻝ" ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖ ...
ﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ ...
"ﺩﻝ" ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ "ﺩﻟﺒﺮ" ﺷﻮد
یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:12 :: نويسنده : مهدی
"استاد شهریار "
راه کج بود نشد تا به ديارم برسم
فال من خوب نيامد که به يارم برسم
بيقراري رسيدن رمق از پایم برد
نشد آخر سر ساعت به قرارم برسم
شهرياري پر از اندوه ثریا هستم
شايد آخر سر پيري به نگارم برسم
عشق هرروز دلم را به کناري ميبرد
عشق نگذاشت سرانجام به کارم برسم
مرگ دلبستگي آخر دنياي من است
ميروم شايد روزي به مزارم برسم
گفتمش:آغاز درد عشق چیست؟
گفت : آغازش سراسر بندگی است ...
گفتمش: پایان آن را هم بگو ...
گفت : پایانش همه شرمندگی است ...
گفتمش: درمان دردم را بگو ...
گفت : درمانی ندارد . بی دواست ...
گفتمش : یک اندکی تسکین آن ...
گفت : تسکینش همه سوز و فناست...
یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:20 :: نويسنده : مهدی
یه روزی یه مرد تشنه رو به دریا میومد
با یه مشک خالی از دور تک و تنها میومد موج میزد سینهی دریا تا که زلفاشو میدید ابرواش چقدر به اون چشمای زیبا میومد با تعجب میدیدند نخلا به جای آسمون ماه این مرتبه داشت از دل صحرا میومد میدونستم آخرش کوفیا چشمت میکنند علمت بس که به اون قامت رعنا میومد گمونم دستای تو عرشو بنا کرده رو آب رو همون آبی که با دست تو بالا میومد چشمای اهل حرم بسته به دستای تو بود کاروانی به امید تو به اینجا میومد روی خاک وقتی میافتادی چی گفتی زیرلب که از اون دورا صدا نالهی زهرا میومد تا برادر رو صدا کردی کمی دیر رسید آخه با دستی به پشت و کمری تا میومد میشه دختر، پدرش بیاد ولی جا بخوره سکینه اینجوری شد بابا که تنها میومد یک شنبه 18 مهر 1395برچسب:, :: 10:15 :: نويسنده : مهدی
![]() با ما کمی ز علی اکبرت بگو |
|||
![]() |