درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 190
بازدید دیروز : 322
بازدید هفته : 190
بازدید ماه : 2856
بازدید کل : 142281
تعداد مطالب : 688
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر
پنج شنبه 6 آبان 1395برچسب:, :: 6:50 ::  نويسنده : مهدی        

می شمارم

دانه دانه باران را
در خیابانهای بی تو....
وقتی
آوار می شود ،
جنونی که تازگی ندارد،،
بر سرم ...
خراب تر از این نمی شوم ، این روزها ...


پنج شنبه 6 آبان 1395برچسب:, :: 6:48 ::  نويسنده : مهدی        

 
می دانی..؟
 
آدم های ِ ساده..
 
ساده هم عاشق می شوند..
 
ساده صبوری می کنند..
 
ساده عشق می وَرزَند..
 
ساده می مانند..
 
اما سَخت دِل می کنند..
 
آن وقت که دل ِ می کنند..
 
جان می دَهند..
 
آدم های ِ ساده
 


پنج شنبه 6 آبان 1395برچسب:, :: 6:43 ::  نويسنده : مهدی        

این هوا را میبینید؟

نه سرد بودنش معلوم است نه گرم بودنش...
آدم میماند لباس های گرمش را از ته کمد بیرون بکشد
یا با همان لباس های تابستانی اش سر کند...
نتیجه ی این بلاتکلیفی هم چیزی جز سرما خوردگی های وحشتناک نیست...
دوست داشتن های ما هم چیزی شده شبیه این حالِ بلاتکلیف هوای پاییزی.
نه درست و حسابی میمانیم
نه مثل آدم از زندگی شان میرویم.
نه عاشقیم نه دوستِ صمیمی،
یک
"بلاتکلیفیم"
یک "دوستِ معمولی"...
حالا نتیجه ی این دوست داشتن های بلاتکلیف چه باشد
خدا میداند... 


پنج شنبه 6 آبان 1395برچسب:, :: 6:36 ::  نويسنده : مهدی        

بوی بهشت می دهد دست دعای مادرم
سجده پس از خدا برم بر کف پای مادرم
 
گر طلبد زمن گهی، سر به اشاره حاضرم
جان به دو دست آورم بهر رضای مادرم
 
مرغ اذان! مخوان که او تا به سحر نخفته است
من کنم این سحر ادا فرض قضای مادرم
 
ارزش اشک یک شب اش به ز هزار جان من
پس تو بگو ز چه کنم هدیه برای مادرم


یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:57 ::  نويسنده : مهدی        

 
در طلوع عشق می خواهم که مهمانم شوی
تا سحر در خلوتم مهمان دستانم شوی
 
پا گذاری در شب خالی و تنهای دلم
تا سپیده روشنایی بخش چشمانم شوی
 
گُر بگیرم در تبت از گرمی آغوش تو
در زمستان چون بهاران باغ و بستانم شوی
 
می نویسم از دو چشمت تا بدانی عاشقم
دوست دارم امشبی مست وغزلخوانم شوی
 
خواستم تا که بمانی در کنارم لحظه ای
باز یکبار دگر هم عهد و پیمانم شوی
 
"آمدی جانم به قربانت"، ولی در هر قدم
دل شکستی کاشکی اینبار درمانم شوی


یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:53 ::  نويسنده : مهدی        

آنکه آمد... خسته آمد... خسته رفت
دفتر دل را نخواند و بسته رفت
 
دل غمین شد... ماند... در کار خودش
دیدمش... در جاده او... دلبسته رفت
 
آنکه آمد... با خودش تقدیر داشت
خواب بودم... خواب من... تعبیر داشت
 
گوشه ی گلدان... گلی روییده بود
آنکه آمد با دلش... تاثیر داشت
 
او شکایت داشت... او رنجیده بود
از دل ما... او بدی ها دیده بود
 
هرچه گفتم ملتمس... زین جا نرو
گفت او... این قصه را نشنیده بود
 
من ندیدم آنکه آمد... خسته رفت
او چه شد... از این بساط بسته رفت؟
 
من نفهمیدم... چه کردم... خسته شد
خسته از ما آمد و آهسته رفت..


یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:49 ::  نويسنده : مهدی        

دل من کرده هوس باز ببیند رخ یار
تا که نقشی بکشد ازرخ زیباے نگار
 
آڹ نگاری که زمانی همه ے جانم بود
همدم و مونس من در همه ایامم بود
 
آه افسوس به یکباره جدا گشت زمـڹ
بی خبر بار سفر بست برفت اوبی مـڹ
 
من بماندم قلم وکاغذ و عکسی زنگار
با دوچشمی که شده تر زفراق رخ یار
 
دوریش سخت اثرکرده ولی بااین حال
روزگارم سپرے شد همه بافکر و خیال
هوسی نیست دگر دردل رنجیده ے مـڹ
رفته از خاطر من خاطره هاے رخ یار


یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:46 ::  نويسنده : مهدی        

هوای چشم های من کمی تا قسمتی ابری است
ولی چندی است از باران بار آور نشانی نیست
 
نمی دانم برایت از کدامین درد بنویسم ؟
فقط این را بدان این جا نفس ها هم زمستانی است
 
چرا پرسیده ای کی این چنین کرده پریشانش ؟
مگر تو خود نمی دانی فراسوی خیالم کیست ؟
 
تمام فکر و ذکرم این که یک روزی تو می آیی
اگر چه خوب می دانم که این جز آرزویی نیست
 
مردد مانده ام این جا میان ماندن و رفتن
که بین چشم و ابرویت بلاتکلیفی محضی نیست
 
پل ابروت می گوید : توقف مطلقا ممنوع   !
نگاهت می دهد اما ، به من فرمان که این جا ، ایست !


یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:43 ::  نويسنده : مهدی        

 
آسمانِ شبهاى پاييز
حسابش با همه ى شب ها فرق دارد...
"شب بخير"ها
بغض ميشوند در آسمان...
بوى خاكِ باران خورده ى اولِ صبح
حكايت از همين دارد!
 


یک شنبه 2 آبان 1395برچسب:, :: 7:41 ::  نويسنده : مهدی        

با قلم می‌گویم:
ای همزاد، ای همراه،
ای هم سرنوشت،
هردومان حیران بازی‌های دوران‌های زشت!
شعرهایم را نوشتی،
دست‌خوش!
اشک‌هایم را کجا خواهی نوشت؟!‌
فریدون مشیری