آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
شعر
شعر
دو شنبه 5 تير 1396برچسب:, :: 9:48 :: نويسنده : مهدی
عید فطر امد ماه رمضان گشت تمام
بر شما همسفران سفر روزه سلام
روزه هاتان همه در پیش خداوند قبول
روزگار خوشتان مظهر توفیق مدام
عزیزان عیدتون مبارک یک شنبه 14 خرداد 1396برچسب:, :: 9:31 :: نويسنده : مهدی
مهدی_اخوان_ثالث
شرح دلتنگی من بی تو فقط یک جمله ست "تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم" به دو زلف یار دادم دل بی قرار خود را... چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را...
شبی ار به دستم افتد سر زلف یار با او...
همه مو به مو شمارم غم بی شمار خود را...
مولانا
یک شنبه 14 خرداد 1396برچسب:, :: 9:23 :: نويسنده : مهدی
در هفت آسمان چو نداری ستاره ای
ای دل کجا روی که بود راه چاره ای
حالی نماند تا بزنی فالی ای رفیق
خیری کجاست تا بکنی استخاره ای
هر پاره ی دلم لب زخمی ست خون فشان
جز خون چه می رود ز دل پاره پاره ای
از موج خیز حادثه ها مأمنی نماند
کشتی کجا برم به امید کناره ای
دیدار دلفروز تو عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای
از چین ابروی تو دلم شور می زند
کاین تیغ کج به خون که دارد اشاره ای
گر نیست تاب سوختنت گرد ما مگرد
کآتش زند به خرمن هستی شراره ای
در بحر ما هر اینه جز بیم غرق نیست
آن به کزین میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم ببار و دل از گریه باز کن
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای
هوشنگ_ابتهاج
یک شنبه 17 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : مهدی
ندگينامه امام زمان، حضرت مهدي (ع)نام: محمد بن الحسن القاب امام زمان حضرت مهدی (عج):مهدى، خاتم، منتظر، حجت، صاحب الامر، صاحب الزمان، قائم و خلف صالح. ولادت امام زمان حضرت مهدی (عج):وی یگانه فرزند امام عسکری علیه السلام یازدهمین امام شیعیان است. امام زمان حضرت مهدی (عج) در سحرگاه نیمه شعبان 255 ق در سامرّا چشم به جهان گشود و پس از پنج سال زندگی تحت سرپرستی پدر، و مادر بزرگوارشان نرجس خاتون، در سال 260 ق به دنبال شهادت حضرت عسکری علیه السلام ـ همچون حضرت عیسی علیه السلام و حضرت یحیی علیه السلام که در سنین کودکی عهده دار نبوّت شده بودند ـ در پنج سالگی منصب امامت شیعیان را عهده دار شدند. آن بزرگوار پس از سپری شدن دوران غیبت با تشکیل حکومت عدل جهانی احکام الهی را در سرتاسر زمین حاکمیت خواهد بخشید.
ادامه زندگی نامه حضرت قاءم در ادامه مطلب ادامه مطلب ... یک شنبه 17 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 9:47 :: نويسنده : مهدی
بازآ که دل هنوز به یاد تو دلبر است بازآ دگر که سیه دیوار انتظار بازآ ، که باز مردم چشمم ز درد هجر بازآ که از فراق تو ی غیب از نظر ای صبح مهر بخش دل ، از مشرق امید زد نقش مهر روی تو بر دل چنان که اشک ای رفته از برابر یاران " مشفقت " سه شنبه 12 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 2:15 :: نويسنده : مهدی
هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش كه در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !
چون به هیچش نفروشم ؟ كه به هیچش نخرند
هركه بار غم یاری نكشیده ست به دوش
سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش
برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش
آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش
بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش
پر و بالی بگشا ، خنده خورشید ببین
پیش از آنی كه شود شمع وجودت خاموش !
سه شنبه 12 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 2:10 :: نويسنده : مهدی
میدونی اعتماد به خدا یعنی چی؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند:
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست...
چهار شنبه 23 فروردين 1396برچسب:, :: 9:29 :: نويسنده : مهدی
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطائی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جائی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا می نگرم باز هم اوست که بچشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از دیده چو دورش سازم بی گمان زودتر از دل برود مرگ باید که مرا دریابد ورنه دردیست که مشکل برود تا لب بر لب من م لغزد می کشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا می بوسد لب سوزنده آن بدخو بود می کشندم چو در آغوش به مهر پرسم از خود که چه شد آغوشش چه شد آن آتش سوزنده که بود شعله ور در نفس خاموشش شعر گفتم که ز دل بردارم بار سنگین غم عشقش را شعر خود جلوه ئی از رویش شد با که گویم ستم عشقش را مادر، این شانه ز مویم بردار سرمه را پاک کن از چشمانم
بکن این پیرهنم را از تن زندگی نیست بجز زندانم تا دو چشمش به رخم حیران نیست به چکار آیدم این زیبائی بشکن این آینه را ای مادر حاصلم چیست ز خود آرائی در ببندید و بگوئید که من جز او از همه کس بگسستم کس اگر گفت چرا؟ باکم نیست فاش گوئید که عاشق هستم قاصدی آمد اگر از ره دور زود پرسید که پیغام از کیست گر از او نیست بگوئید آن زن دیرگاهیست، در این منزل نیست |
|||
![]() |