آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
شعر
شعر
پنج شنبه 31 تير 1396برچسب:, :: 21:40 :: نويسنده : مهدی
داوود قوزی صادق هدایت مجموعه زنده بگور
« نه، نه، هرگز من دنبال اینكار نخواهم رفت. باید بكلی چشم پوشید. برای دیگران خوش میـآورد در صـورتیكه برای من پر از درد و زجر است. هرگز، هرگز...» داود زیر لب با خودش میگفت و عصای كوتاه زرد رنگـی كـه در دست داشت به زمین میزد و به دشواری راه میرفت مانند اینكه تعادل خـودش را بزحمـت نگه میداشـت. صـورت بزرگ او روی قفسه سینه بر آمده اش میان شانه های لاغر او فرو رفته بود، از جلو یك حالـت خشـك، سـخت و زننده داشت: لبهای نازك بهم كشیده، ابروهای كمانی باریك.، مژه های پائین افتاده، رنـگ زرد، گونـه هـای بـر جسته استخوانی. ولی از دور كه به او نگاه میكردند نیم تنه چوچونچه او با پشت بـالا آمـده، دسـتهای دراز بـی تناسب، كلاه گشادی كه روی سرش فرو كرده بود، بخصوص حالت جدی كه بخودش گرفته بـود و عصـایش را بسختی بزمین میزد بیشتر او را مضحك كرده بود.
برای خواندن باقی داستان به ادامه مطلب مراجعه کنید ادامه مطلب ... سه شنبه 12 ارديبهشت 1396برچسب:, :: 2:10 :: نويسنده : مهدی
میدونی اعتماد به خدا یعنی چی؟ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ...
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل...
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ...
ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند:
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست...
سگی از کنار شیری رد می شد چون او را خفته دید، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.
شیر بیدار که شد سعی کرد طناب را باز کند اما نتوانست.
در همان هنگام خری در حال گذر بود، شیر به خر گفت: اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم.
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
شیر چون رها شد، خود را از خاک و غبار خوب تکاند، به خر گفت: من به تو نیمی از جنگل را نمیدهم.
خر با تعجب گفت: ولی تو قول دادی.
شیر گفت : من به تو تمام جنگل را می دهم زیرا در جنگلی که شیران را سگان به بند کشند و خران برهانند، دیگر ارزش زندگی کردن ندارد.
کلیله و دمنه
شنبه 2 خرداد 1394برچسب:داستان مذهبی ؛داستان شیعه شدن سنی ؛داستان حضرت عباس؛ حضرت اباالفضل, :: 10:18 :: نويسنده : مهدی
داستان سنی مذهبی که پس از عنايت قمر بنى هاشم عليه السلام شيعه شد
جمعه 4 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 9:57 :: نويسنده : مهدی
نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد.
دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:داستان؛عاشقانه؛ پند آموز؛ جوک؛ اس ام اس شعر, :: 6:13 :: نويسنده : مهدی
داستان جنگل سبز
سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:داستان پند آموز داستان زیبا؛ عاشقانه؛ شعر پیامک, :: 19:47 :: نويسنده : مهدی
مجسمه
سه شنبه 8 بهمن 1392برچسب:داستان؛ بهلول دانا؛ بهلول دیوانه؛ داستان آموزنده, :: 14:59 :: نويسنده : مهدی
زبید خاتون و بهلول
ادامه مطلب ... |
|||
|