شعر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 778
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 790
بازدید ماه : 2227
بازدید کل : 117458
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

شعر
شعر
پنج شنبه 9 شهريور 1396برچسب:, :: 6:6 ::  نويسنده : مهدی        

شعر شهادت حضرت مسلم بن عقیل (سلام الله علیه)
 
قهرمان‌ عشق‌ در چاه‌ بلا افتاده‌ است‌
 
کار مسلم‌ وای‌ دست‌ اشقیا افتاده‌ است.
 
اشک‌ جاری‌ بر رخش‌ شرح‌ غمی‌ پنهان‌ دهد
 
گوشه‌ غربت‌ به‌ یاد کربلا افتاده‌ است‌.
 
باغ‌ شد مرداب‌ و گلها نیزه‌ و شمشیر شد
 
قاصد کرب‌ و بلایی‌ از نوا افتاده‌ است‌.
 
سر، سر پیمان‌ گذارش‌ روی‌ دار افتاده‌ است
 
دل‌ سر و کارش‌ به‌ خلقی‌ بی‌ وفا افتاده‌ است‌.
 
آه‌ گلچینان‌ که‌ از هر بام‌ با سنگش‌ زنند
 
این‌ گل‌ طوباست‌ از شاخه‌ جدا افتاده‌ است.‌
 
دست‌ مهمان‌ بستن‌ و با کام‌ عطشان‌ کشتنش
 
از کجا در کوفه‌ این‌ رسم‌ خطا افتاده‌ است.‌
 
نامه‌های‌ دعوت‌ کوفه‌ بجز نیرنگ‌ نیست
 
بد مرامی‌، بد دلی‌ در کوفه‌ جا افتاده‌ است‌.
 
کار دلهاشان‌ به‌ نیرنگ‌ و نفاق افتاده‌ است‌
 
کار لبهاشان‌ به‌ لعن‌ و ناسزا افتاده‌ است‌.
 
چشم‌هاشان‌ خائن‌ و آئینه‌ ناپاکی‌ است‌
 
وای‌ از چشمی‌ که‌ از شرم‌ و حیا افتاده‌ است‌.
 
بگذر از کوفه‌ نبینی‌ تا به‌ روی‌ غنچه‌ها
 
رد پا از پنجه‌ نا آشنا افتاده‌ است‌.
 
::
 
::
 
میریزد اشک غربت ازهر دوچشم مهمان
 
دیوارودر گرفته امشب سرم به دامان
 
هر سو اگر ببارد سنگ جفا وکینه
 
من میزنم حسین جان سنگ تو را به سینه
 
از چشم ماه کوفه ریزد ستاره امشب
 
بر غربتم بگرید دارالعماره امشب
 
جانانه ام کجایی جانم رسیده برلب
 
هنگام کوچه گردی هستم به یاد زینب
 
تا شد دلم پر از خون من یادلاله کردم
 
چون تازیانه دیدم یاد سه ساله کردم
 
کوفه دلش لبالب ازکینه ی تو باشد
 
صحبت زسم اسب واز سینه ی توباشد
 
سربسته گویم امشب ای بر شبم ستاره
 
از گوش دخترانت واکن تو گوشواره
 
ماندم چسان بگویم امشب چها شنیدم
 
بر دست اهل کوفه تیر سه شعبه دیدم
 
::
 
::
 
این اهل کوفه رشته ی پیمان بریده اند
 
شمشیرهای خویش به رویت کشیده اند
 
اینجا مدینه نیست ولی شهر کینه است
 
اینجا سقیفه ی دگری آفریده اند
 
دیروز دست بیعتشان را فروختند
 
امروز تازیانه وخنجر خریده اند
 
در تار وپودشان نمک سفره ی علیست
 
اما برای قتل تو سبقت گزیده اند
 
کوفه میا که قافله ی سم اسبها
 
در انتظار پیکر ازهم دریده اند
 
اینجا تنورها همه خاموش ومنتظر
 
در انتظار یک سر از تن بریده اند
 
لعنت به چشم های حریص ومریضشان
 
انگار گوشواره ومعجر ندیده اند
 ::
 ::
 
یار مسافرمن ،آقا بگو کجایی
 
دعای آخرم هست خدا کند نیایی
 
هر کی برای قتلت یه نقشه ای کشیده
 
یا تیغ ونیزه یاکه تیر وکمون خریده
 
اینجا میون مردم صحبت منع آبه
 
دلشوره ام برای شیرخواره ی ربابه
 
با صحنه ای که دیدم آهی زدل کشیدم
 
رو دوش یک کموندار تیر سه شعبه دیدم